از امروز صبح باز افتادم به جون لبم!! چراااا؟؟؟؟ نمیدونم! احتمالاً یه چیزی پشت ذهنم هست که هنوز کاملا بهش آگاه نشدم🙁

تیک تاک رو با وجود اینکه اغلب یادم می‌ره سر بزنم، ولی حس خوب و امنی برام داره؛ فقط به یه علت، چون غریبم! چون مطمئنم که هیچکسی رو نمی‌شناسم و هیچکسی هم منو نمی‌شناسه!

پارسال شهریور یه پیج که عکس و فیلمایی با موضوعات بومی و بویژه مرکز استان رو نشر میداد رو فالو کردم. در واقع یه پستش رو استوری کردم و سپس فالو شد. اونم‌ متقابلاً پیج منو فالو کرد. استوریاشون که صبح زود از ساحل و دریا می‌ذاشت رو می‌دیدم. گاهی لایک میکردم، گاهی استیکری می‌فرستادم. اونم با چندتا استیکر 😍❤️ سلام صبح بخیر می‌گفت. پرسید اهل کجایی؟ گفتم. گفت عه همشهری هستیم، و گفت که اهل یکی از روستاهای خیلی نزدیک به مرکز شهرستانمونه. در تمام این مدت من این شخص رو دختری حدود ۲۴_۲۳ ساله فرض میکردم در تصوراتم. هیچوقت هم ازش سوال شخصی نپرسیدم. استوریامو میدید، واکنش نشون میداد، حرف میزد، و من به این دختر خیالی جواب میدادم. گذشت تا یه روز یه فیلم از هوم اسکرین گوشیم استوری کردم و سوالی پرسیدم. طرف ویس فرستاد. و..... خاک عاااالم؛ این که آقاست😨!! یاد تمام استیکرای 😍🥰❤️ که فرستاده بودم افتادم. من اینا رو قبل از این فقط برای یک نفر(آ.دوست)فرستاده بودم🤦🏻! اونجا بود که رنگ به رنگ شدم ولی به روی خودم و اون نیاوردم و ساختار نوشتارم رو تغییر دادم. واکنشم به استوریاش کم شد، لایک کردنام کم شد.... اون ولی واکنش نشون میداد و حرف میزد. در صحبتاش خودش بیان کرد که متاهله، کافه دار هست در مرکز استان.... اینا اطلاعاتی بود که من فقط شنونده ش بودم و نه سوال کننده، چون واقعا برام مهم نبود. واکنشهای اون به استوریای من زیاد بود. یکبار حتی بحثی رو پیش کشید و در لفافه اشاره کرد که ازدواج می‌کنی و بعد میبینی مشکلات زیاده و... من خیلی با ظرافت مسیر حرف رو تغییر داده و سپس مسدود کردم که نخواد چیزی از زندگیش بگه. خلاااااصه، گذشت تا اسفندماه۴۰۲... یک روز دایرکت پیام داد و نوشت «سلام، وقت بخیر. من یه مشکلی برام پیش اومده، پیج رو یه مدت میدم دست ادمین، تا خودم خبر ندادم, پیج دست من نیست و....» منم در حالیکه از ذهنم این گذشت که «آخه من چه حرفی با تو دارم که نوشتی «و....» » چیزی نگفتم و فقط نوشتم «ان‌شاءالله به سلامتی رفع بشه، ممنون اطلاع دادید».

الان حدود یکماهی هست که پیش خودم به این نتیجه رسیدم که احتمالا این آقا نسبت به من احساس خطر کرده که گفت پیج دست ادمینه، چون واکنشهاش به استوریام مثل قبلنه!!! آخه مرد ناحسابی، من چه ربطی به تو داشته و دارم و چه حرررفی با تو داشته و دارم؟! یعنی یه فرد مجرد اینقدر در نظرتون خدا زده، انگل، کپک، جلبک و ویروس هست که فک کردی من..... تف به تصوراتت مرد.... من به یه نفر ابراز علاقه کردم که اونم مجرد بود، ولی الان روزی نیست که خودمو ملامت نکنم که اون بنده خدا چون بچه داشت بازم تو نباید حرفی میزدی و کارت معادل ابراز علاقه به یه مرد متاهل, زشت و غ.ق.پذیرش هست؛ بعد من مثلا به تویی که اصلا ندیدمت و نمیدونم چندسالته و متاهلییییی، می‌خوام نزدیک بشم؟؟؟!! مرگ بر من اگر روزی بخوام به همچین مذلتی گرفتار بشم....

* هه، فهمیدم موهام شبیه کی شده؛ شبیه موهای عرفان طهماسبی 😂😂😂😂

* فردا آخرین امتحان بروبچ می‌باشد. برای ۷ خرداد نوبت چک سیم پشت دندون دارم، و نهم هم جشن پایانی مدرسه‌ست. بخداااااااااا که این جشن پایانی هرساله خیلی روو مخه، خیلی روو اعصابه؛ کاش مدیر بیخیالش میشد، کاش تجدید نظر میکرد و طرحی جدید "در می‌افکند". کاش لااقل کلیپ ساختنشو به یکی دیگه می‌سپرد 😑 أه

عصر توی مسیر موسسه، یادم به ۲۴ اسفند ۴۰۱ افتاد؛ آخرین باری که آقای دوست رو دیدم. در لحظه ی توقف ماشین و سلام-علیک عینک آفتابی داشتن و من بهشون گفتم میشه عینکتون رو بردارید؟ امروز عصر همین قضیه یادآوری شد و ملامت وار به خودم گفتم چجوری تونستی همچین درخواست بیشعورانه ای رو بیان کنی؟! واقعا خدا نخواد که ما در موقعیتی قرار بگیریم که تمام آنچه قبلاً خلق الله رو بابتش مسخره و ملامت کردیم و از رفتاری متعجب شدیم، روی خودمون پیاده بشه و خودمون اون رفتار رو تکرار کنیم!!! این قبیل چیزا که یادآوری‌ میشه، بشدت حس "جفت پا در صورت" و "پشت دست کوبوندن در دهن" برای خودم، در وجودم بیدار میشه 😑😑😑😑👊

خواهرم زنگ زده و باز حرفای تکراری؛ پاشو بیا اینجا، نه فلانی اونجا عمل کرده و رگ عصبش فلان شده، نه فلان بیمارستان ال و بل‌ه‍.... تهش هم برگشته میگه نگاه من واقعیتش برای عملت نمیتونم بیام، مشتبا امتحان داره، شاید بعد بتونم بیام، ولی برای عمل نمیتونم. خب خواااااهر من، همینو بگو.... من که خودم میدونستم دردت چیه، ولی کاش اینجوری رک بهم متذکر نمیشدی!! من به شرایط تو آگاهم، ولی کاش تو هم کمتر تعارف تیکه پاره میکردی.

بیشرف عالمم اگه برم شیراز. پرس و جو میکنم اگر روز عمل به همراه نیاز نباشه، نامردم اگه به کسی روو بزنم که باهام بیاد😑

موهام به یه قد و فرمی رسیده که والله و بالله اجحافه در حقش که همون‌جوری از خونه بیرون نرم و پوشونده بشه😑😅😂. شیطونه میگه قبل از عمل برم یه پیکسی ریز بزنم که تا دوماه که چلاقم و نمیتونم جایی برم، راحت باشم🤪!! نکه الان خیییییلی بلنده😂.... ولی خب دوماه بگذره کاملا قابل بستن خواهد شد و این می‌ره روو مخم

این دکتری که امروز رفتم هم گفت عمل. فقط گفت من بعدش گچ نمیگیرمو آتل می‌بندم. پرسید پیش همکارای دیگه هم رفتی؟ گفتم بله. گفت فک کنم دنبال این هستی که یکی بهت بگه عمل نکن! لبخند کجی زدمو.... گفتم ولی میدونم که باید عمل بشه. هیچی دیگه، گفت برو فکراتو بکن، اگر خواستی بیا که من نامه بهت بدمو یه سری آزمایشات رو بنویسم برات

🙁

چند وقتیه یه آلارم درد رو دارم حس میکنم.... و خب میترسم. خدایا منو با درد امتحان نکن، من خیلی بی جنبه و مزخرف الحالم در این زمینه.

کم کم باید آماده شم و برم بندر.... و چقدر گرمه هوا😖

نرگس از بیمارستان تماس گرفت و گفت دخترش بدنیا اومده، امروز صبح ساعت ۸. من بیشتر از اون برای تاریخ تولد دخترش ذوق کردم😂😂.

آقای دوست، دلم میخواد می‌تونستم پیام بدمو تولدت رو تبریک بگم، ولی میدونم خوشحال نمیشی، میدونم نمیخوای، میدونم تمایلی به پیام دادنم نداری.... ولی خب تولدتون مبارک 😊🌸

دارم اوراق امتحانی رو تصحیح میکنم، و ساعت از ۱۲ گذشت و وارد شنبه ۲۲ اردیبهشت شدیم😁. و شنبه ۲/۲۲ تولد آقای دوست‌ه‍ 😁. این اسم رو براشون پسندیده و دوست دارم و نمیتونم اسم دیگری جایگزین کنم. اگر من یه فالوور فالووینگ بدون سابقه بودم، می‌تونستم تولدشونو تبریک بگم؛ ولی با سابقه ی روو‌ مخ و غیر درخشانی که دارم حتی نفس کشیدنم هم در دادگاه علیهم استفاده خواهد شد. من حتی استوریایی که میذارن و بعضیاشو لایک میکنم هم پیش خودم میگم حتما لایک کردنم رو فک میکنن با منظور خاصی انجام میشه، در حالیکه من فقط مواردی که مورد تاییدم باشه و خوشم بیاد رو لایک میکنم.....

خلاصه که چون پیام فرستادنم نه تنها خوشحالشون نمیکنه که برعکس حس بد و ناخوشایند داره براشون(قول نمیدم که اگر استوری در این باره گذاشتن واکنشی نشون ندم😁)، پس از همینجا براشون آرزوی حال جسم و دل خوب، موفقیت در کار، و پول فراوون😂 رو دارم، و اینکه با «ط»عزیزم "خوشحال و خندون و رفیق" زندگی کنن، با تندرستی! ان‌شاءالله

دوشنبه که نوبت دکتر داشتم، دلم میخواست بعدش برم ماکادمیا بگیرم، ولی اینقدر کلافه و دمغ شدم که از جلوی آجیل فروشیه رد شدمو حس رفتنم نمی‌اومد. الان یادم افتاده که دیشب خواب دیدم مشغول باز کردن و خوردن ماکادمیا هستم🤦🏻😂😂. آخه اینم شد خوااااب؟!!! فردا باز باید برم پیش یه دکتر دیگه، اگر باز روانم به باد نرفت، میرم میگیرم.

چقدر نام‌گذاری روزها حرکت بیخود و مزخرفیه. کربلا که بودیم دوتا از همکارا داشتن از تاریخ تولد همسرشون که شهریوری هستن میگفتن، منم محض مسخره بازی گفتم برای ما هم یک شهریوره😁. خندیدیم و یه مشت ایشالا ماشالا کردن، بعد گفتن حالا اسمش چیه؟ باز با شیطنت گفتم همممممممم(داشتم فکر میکردم مثلا)؛ یهو معاون گفت مثلا "حسین"😃. من از درون اینشکلی 😐😑😏 شدم و از درون گفتم "خر خودتی دوست عزیز"؛ گفتم نه، مثلا میلاد باشه، معاون گفت توو سن و سال تو میلاد وجود نداره(حالا انگار من واقعا چشم انتظار خواستگار هستم توی این سن🤦🏻). باز فک کردم، و گفتم رضا، چی بهتر از اسم رضا، علیرضا هم قشنگه😅. خب از همون لحظه اینا برای من دست گرفتن و توی هر حرم و بقعه و بارگاهی رفتیم میگفتن «یا علی و یا رضا و یا علیرضا» و من فقط به حرفاشون می‌خندیدم. واقعا ازینکه مدیر و معاون فکر کردن علاقمندی من به «ط» یعنی چنگ اندازی جهت بزرگترش، هم برای خودم متاسفم که بخاطر مجرد بودنم دوست داشتنم باورپذیر نیست(تمایل مقطعی به بودن در کنارشون رو انکار نمیکنم)، هم برای اونا متاسفم که دارن گناهای منو میشورن 😂😂😂، مشغول باشید، به شستن مشغول باشید😂.

اینا رو نوشتم چون معلم کلاس اول الان بهم پیام داده و روز دختر رو تبریک گفته و گفته البته به امید تحقق «یا علی و یا رضا و یا علیرضا»..... ایشون محبت دارن بدون غل و غش، ولی واقعا "عامو بییییییخیال"

توی آشپزخونه نشسته‌م، با گوشی ور میرم، میخواستم چایی بخورم، آقای ح۲ از بیرون اومد، من سرمو بلند نکردم، اونم هیچ حرفی نزد... بعد... چندتایی شیرینی و شکلات گذاشت پیشمو رفت😂😂😂. من که میدونم تو توی قهرت می‌مونی و بهش ادامه خواهی داد، ولی خب حرکت جالب توجهی بود😂

رادیو روشنه... ترتیل از یکی از کشورهای عربی پخش میشه... «و راودته ٱلتی هو فی بیتها عن نفسه....» در کمال ناباوری خودم، انگشتمو فرو کردم توی گوشم که بقیه‌ش رو نشنوم!!! من! قرآن!! انگشت توی گوش!! تقصیر کسی نیست جز خودم. هرکسی آستانه ی تحملی داره و اینکه همه ی آدمها ظاهر رفتار و گفتار رو میبینن و هیچ بشری مسلط بر حقیقت قلب و دل بقیه نیست. مقصر خودم بودم ولاغیر

قال الـ‌مادرمون: "من ازین عباهایی که میپوشی بدم میاد". گفتم والا مجبوریه، وقتی می‌خوام دستم آزاد باشه، چه کنم؟ گفت نپوش، همون مانتو بپوش، وقتی کاملا پوشیده ای، دیگه چه مشکلیه؟ به کسی هم ربط نداره... به سرم اشاره کردم و گفتم مشکل ازین تو هست، اون رضایت نمیده. دلم چادر رو نمیخواد، ولی بین مغز و دل تطابق داده نمیشه. در واقع مغزمم نمی‌خواد ولی معذبه از برداشتنش!!

چقدر دلم میخواد زنگ بزنمو صدای با ظرافت(البته که حتما صداش الان کمی تغییر کرده) «ط» رو بشنوم و حالشو بپرسم. ولی تمایل و علاقمندی من مجوزی بر انجام این کار نیست. چقدر دوستت دارم بچه جون، طفل، عزیزدل 🩵 تا ابد همه ی قلب های آبی ملیح برای خودت 🩵. خدایا مواظبش باش

اینستا بودم و استوری یکی از پیجای قرآنی رو می‌دیدم؛ تلاوت یه قاری جوان شاید ۲۰ و اندی ساله (شایدم ۳۰ساله) رو گذاشته بودن. یک لحظه این جمله برای چندمین بار از ذهنم گذشت که من مقبول هیچکسی نبودم، نه جماعت مذهبی، نه غیرمذهبی. مذهبیا منو اون مذهبی مخلص و ۶ اسب بخار نمیدیدن؛ غیرمذهبیا هم منو یه مذهبی خشک مقدس و غیرمنعطف می‌دیدن. درحالی که من یه حد وسط بودم که سرم به کار خودم بود، اما ظاهری غلط انداز داشتم و دارم

چقدر دلم توی حرم امیرالمومنین و سامرا جا مونده. سامرا که اصلا انگار یه صحن از حرم امام رضا باشه، هممممه ایرانی، بقدری که گفتم فک کنم بجای ما, عراقیا اینجا احساس غربت میکنن. اون زاویه دیدی که به سمت ضریح امیرالمومنین انتخاب کرده و می ایستادم، چقدر خوب بود...💚

تا میام کمی خودمو بزنم به اون راه و به پا و عمل کمتر فک کنم، باز یه ویبره میدن بهم. خواهرم زنگ زده میگه پاشو بیا شیراز عمل کن، چخبره اون مبلغی که دکتر رزاز بهت گفته؛ من اون شب گفتم بیاد شیراز مامانم گفته نه، همینجا عمل کنه.

خدایا دقیقاً من باید چه شکری بخورم؟!😞 دکتر اوجی رو هم سرچ کردم، تخصصش فقط زانو هست. دختر عموم ۲سال پیش همین معضل رو پیش رزاز عمل کرد، الان راضی‌‌ه‍. واقعا نمیدونم چیکار کنم، از طرفی می‌خوام از فرصت تابستون استفاده کنم، از طرف دیگه مرداد نوبت غدد دارم و می‌خوام تا اون موقع پام از گچ آزاد شده باشه، نمیدونم واقعا 😞. البته که من فعلا درگیر امتحان بچه‌هام، و باز البته اگر کله کنم و تصمیم نهایی رو بگیرم کاری نه به حرف خواهر دارمو نه برادر و نه هیچ کسی دیگه