قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

آسمون خدا .../

یه اسب  

باید یه اسب داشت ... 

رنگش فرقی نمی کنه /نه بذار ببینم ...: 

فرق می کنه می خوام سمند باشه  

ماده هم باشه چون احتمالا چون هم جنسمه درکم می کنه  

یه برهوت می خوام .. خیلی پرت ..خیلی دور  

خیلی ساکت ..خیلی ... 

آفتابو نمی خوام ..می خوام تو اون برهوت ماه باشه ستاره ها باشن ... خوشه پروین باشه سهبا باشه .. دب اکبر نه اصغر باشه ... ستاره ی قطبی باشه  

رنگ آسمون :  

بذار فک کنم ... : آها  

رنگ آسمون بادنجونی کبود باشه  

می خوام یه تپه هم باشه .. که یه گرگ روش باشه و هرزگاهی زوزه بکشهو تنمو بلرزونه  

سوار اسبم بشم ..رو یالش دس بکشمو .. اون از آرامش وجودش برام شیهه های بلند بکشه  

و من بهش بگم جانم  

دوس دارم بهش بگم آیسان ... به اسبم  

دستمو دور گردنش حلقه کنمو ..پیشونیمو بذارم رو گردنشو  

موهای یالشو با اشکام خیس کنم  

کاش من زبون اسبا رو می فهمیدم : آیسان هی شیه بکشهو به من بگه ساره بس کن 

من به احترامش سرمو بلند کنمو با پشت دستم اشکامو پاک کمو ...بهش بگم برو .... 

یواش برو .. 

قدم قدم برو... 

آیسان به حرفم گوش نده هو ....  با سرعتی هر چه تمام تر بتازونه  

 

بره بره بره بره بره بره بره تا سر از آسمون خدا در بیارم

نظرات 9 + ارسال نظر
ماندانا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ http://wildtigress.blogsky.com

سلام وای من هم هوس کردم آرامش و دور بودن از ادمهای درو ونامرد

سلام ...منم همین
ممنون که افتخار دادی :)

پیمان دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ http://saieroshan.mihanblog.com/

سلام، چی شده حالا تو قهر کردی.
خدا قوت_پیمان

سلام ..نه بابا قهر چیه ؟
پیمان کاش اینا رو تو بلاگ ویکی خصوصی می ذاشتی ... بابا ویکی گناه داره

ویکی... دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

مرسی...


لبت چطوره؟!

امیدوارم زود خوب شی

لبم خوبه ..
چی مرسی ؟

سارا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ http://sarahhhh.blogfa.com/

منم دلم اسب میخواد
فقط نمی دونم چرا اینقدر دورو برم خر و گاو ریخته

نه یه خورده بیشتر دقت کن .. اسبم هست ... زاویه ی دیدت باید عوض شه .. ممنون خانوم که افتخا دادی :)

خاطره ها! سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ق.ظ

سلام ساره جان
یعنی به این شدت از آدما رنجیدی که تنهایی میخوای بایه اسب!؟؟
نبینم رنجش دلتو

سلام خاطرجان
نه عزیزم .. من از دوستانم هیچ توقعی ندارم ... شما عزیزی .. سروری
فدای شما ..

فرداد سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ

انقدر قشنگ توصیفش کردی که دلم خواست آبجی...
البته من اسب نر دوست دارم...می ارسم اگه ماده باشه بگه پیاده شو تامن سوارت بشم...

نظر لطفته داداشی گلم ..
ای فرداد .. ای فرداد ...
باشه تو نر سوار شو ... این طوری هام می گی نسوان ها این طور نیستن ها
قربان تو برادر

آیدا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ http://yekhekayat.blogfa.com/

چه سوارکاری عارفانه ای

و همین طور عاشقانه

آیدا سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ب.ظ http://yekhekayat.blogfa.com/

راستی باد چی؟باد لای موهات جانگیره؟با شیطنت تار نزنه با تار موهات؟خیلی حال میده ها.

اونم خوبه .. ولی اون جا تموم موهام گیس کرده بود و سنجاق خورده بود ..الهی قربونت برم

فری سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ب.ظ http://roozegarr.persianblog.ir

نمی دونم ساره جون چه جوریه که من نمی تونم با حیوانات ارتباط برقرار کنم

با هیچ حیوونی فریبا جان .. حتی با پرنده هااااااااااااااا...پس نصفه عمرتون به فنا رفت که
پرنده ها که خوبن حالا چهار پایان هیچی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد