قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

خدا خفتون نکنه . . .

دوستان من در میهن بلاگ . . . امید / پیمان / ویکی / سحر / الهام  ..یعنی منم رسما خیلی شوکه شدم وقتی بلاگتونو اون مدلی دیدم ..

البته اول بار که بلاگ یکیتو باز کردم که مُقر نمیام کدومتون بودید ..

خیلی ناراحت شده بودم که دیدم بله ..این ماله خوده سیستم میهن بلاگه

ای تو روحه میهن بلاگ ..

آخه قحطیه بلاگ بود شما وطن پرستا رفتین تو میهن ..

بمیرید که منو سکته دادید

جود من . . .


زمستان ..

قطره های باران ..

دانه های برف سرگردان

هوای مطبوع ..

خنکای بهار ..

خزه های بیرون زده روی دیوار

شکوفه های گُوله شده ،

روی شاخه های پشت پنجره

کبوتر های شازده ی همسایه

بق بقو کردن های بی دغدغه

نگاه من ..

نگاه او

آه های بیرون زده از سبوه

حرف های ناگفته

طنین نشنیده

سرزمین سبز ...

درخت های آزاد

طبقه ی هم کف ...

روزنامه های روز میز

خود کار های رنگارنگ توی کیف

قفسه ی کتاب های مذهبی . . . 

پتوی تابستانه ی آبی

مادر بزرگ پیر . . .

بخاری قدیمی دوران دو نفری پدری و مادری

خنده های برادرانه

دست های مهربان مادرانه

جیغ کشیدن های دخترک ناز و دُردانه

نگاه های مهبوط زن کهنسال

توپ بازی های پسرک های کوچکو خردسال

 همه و همه نشان زندگیست ..

همه و همه  نشان بندگیست

نشان حضور توست ..

نشان بود توست

خدای من

تویی تنها ؛ جود من



ساره آریامنش  __  بهمن 1390

دلتون آب . . .

دلتون آب

ظهری که رسیدم خونه و ناهار رو که خوردم ..رفتم رو کاناپه  که استراحت کنم ..کلا خوابم برد ..

الان هم بیدار شدم ..

رفتم تو آشپز خونه ..می دونید رو میز ناهار خوری چی دیدم ؟

آش دوغ محلی ..اونم دس پخت کی ؟!

مادر جونم ( مامانه مامانم )..الهی من قربون مادر جونم برم 

غذاهاش حرف نداره ..

یعنی من عاشق آش دوغای مادرجونمم ..

شاید سالی یه بار اتفاق بیفته که قرعه به ما بیفته  و بتونیم از آش مادر جونمون بخوریم

مثه اینکه داداشم که صبحی رفته بود آینه بغل ماشینو درس کنه ..از اون طرف رفته خونشون و آش آورده

ای دلتون آب بشه 

آب آب آب آب آب آب آب آب آب آب آب آب آب آب آب آب



تهدید نوشت


راستی دوستان ..یه 48 ساعت فرصت دارید بیاید خودتونو تو بلاگم نشون بدید ..

چون خیلی از هم لینکامو دیگه نه تو بلاگ خودشون می بینم و نه تو بلاگ خودم  . . .

کلا می خوام یه گرد گیری مفصل عید تو لینکام انجام بدم  ..مفصلااااااااااااااااااااااا

اونم با جارو دستی ..فک کنم تموم خاکش بلاگمو بردار ..احتمالا از طریق لینک به بلاگ شما هم می رسه

تا جارو دستی نخوردید از من بیاید یه سر بزنید ..

اومدو این ساره ی بمیره ..و شما دیگه نبینینش ..شما نباید یه سر بهش بزنید

تخته سنگ ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نمی بینم


زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

 

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

 

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

 که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

 

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

 

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم


                                                                           *  نظری *

 


همین طوری . . .

زندگی کردن تو شهر های بزرگ مثه تهرون به نظر سخت میاد .. 

بنا بر تموم مشکلاتی که داره ..و گذشته از تموم اینها .. 

زندگی و قرار گرفتن در کنار آدم ها با ملیت ها و قومیت های مختلف و فرهنگ ها و عقاید مختص به خودشون  

امنیت تو شهر های بزرگ به نظر میاد که نا محدود تر باشه و برقراری بهینه ی اون سخت  

کلی جاده ..بزرگ راه اتوبان ..با وجود بیشترین امکانات رفاهی  

ولی خب همه ی اینها سختی خاص خودشون رو دارن .. 

برای کاری اومدیم تهرون ..یه سفر یه روزه تقریبا  

هوا فوق العاده طوفانی .. 

۴۰ کیلومتری دماوند یه یخبندون و برف شدید .. 

به طوری که اگه ترمز می زدی حتما ته دره بودی  

که مجبور میشی یه چیزی حول و حوش ۵۰ دقیقه بدون ترمز و دنده یک بری .. 

قبلش با یه پارس آینه به آینه می شی و راننده ی ماشین که اندازه ی پدرته میباد بیرون و می گه خانوم من در وهله ی اول معذرت می خوام .. 

فقط آینه به آینه شدی در حالی که فکر می کنی رو بدنه ی ماشینت زدگی به وجود اومده  

تو اون برف شدید می ری بیرون و می بینی نه فقط آینه ت داغون شده ..جاده انقد لیز بوده که ماشین عقبی نتونسته جلو خودش رو بگیره و بر خورد می کنه با ماشینت  (ماشین بابا ) 

می گه خانوم چیکار کنیم ..می گم نمی دونم ..نکنه تو این برف وسط این برهوت باید وایستیم آقا پلیسه همیشه بیدار بیاد کوروکی بکشه  

می گه می خواین من بیمه نامم رو تقدیم کنم ..تو که می دونستی دنبال بیمه رفتن کلی دنگو فنگ داره ..پیش خودت می گی نه برادر من بیمه نامه کیلو چنده .. 

میگه می خواید نقدی حساب کنم ..میگه قیمت آینه چنده ..تو می دونی ولی چیزی نمی گی ..چون دقیقا خبر نداری چقد خرابی به بار اومده ..خودش می گه آره تا چن وقت پیش جفتش ۷۰ / ۸۰ وای میستاد .. 

در کل سه تا تراول ۵۰ هزار تومنی در میاره ..شمارشو می ده ..و می گه اگه خرابی بیشتر داشت زنگ بزنید ..شماره حساب بدید من تقدیم می کنم  

از تهرون بر گشتیم ..ماشیتنه هم که تو پارکینگ افتاده  

چرا ما همیشه فکر می کنم جهان سومی هستیم و نمی تونیم پیشرفت کنیم  

من و اون آقا که سنش همسنو سال پدرم بود و به قول خودش مدیر پروژه های کلون بود ..بی دنگو فنگ مساله رو حل کردیم و قرار شد کسری یا مازاد پولی رو که بهم داده با شماره حساب حل کنیم  

البته همیشه آدم های خوب هم به پست آدم نمی خورن .. 

دیروز موقع برگشت ..موقع اومدن از جاده مخصوص به جای اینکه برم تو لاین شهید همت اشتباهی رفتم مستقیم که مجبور شدم برا برگشت از جلو ورزشگاه آزادی رد شم .. 

کلی آدم اون جا جمع شده بودن که با موتوراشون وسط خیابون مانور می دادن و اجازه نمی دادن ملت رد شن ...یه جورایی ترس برم داشته بود ..گفتم نکنه گیر یه سری وحشی افتادم اونم تو تهرونی که آدماش دم از پیشرفت می زنن .. 

ولی نترس بازی در آوردمو با ماشین هی جلو تر می رفتم تا راه رو باز کنن .. 

یه سری دخترای فشنال آنتیک برد که تو بغل اون پسرای تمدن ندیده بودن ..  

ولی خر سوار اونا با میونداری یه آقایی به ختم رسید و یه جورایی کنار کشیدن

حالا اون جا جلو ورشگاه آزادی باز چه خبر بود خدا داند .. 

خدا وکیلی من شهر خودم  با بافت قدیمش رو به تهرون ترجیح می دم .. 

 جاده ها تو رفتو برگشتم داغون بود .. 

اصلا طوفان بود ..اگه کار ضروری ندارید.. مسافرت نرید دوستان  

علی الحاضر یا علی مدد  

آن مغرور . . .

من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه

تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه!

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه!

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر ,بار دگر, بار دگر .....نه!



                                                                           *فاضل نظری*

زندگی . . .



زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم. 


شعر : سهراب

نقاشی: گرهارتز 

از خط 9 تا 19 تقدیم به بهروز فخار ( چه بچه بازی هم درمیاره  ) اگه از نقاشی هم خوشت اومد اونم تقدیم به تو

نیست که نیس . . .

گفته بودی سهراب

پشت دریا شهری است
 که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
 ولی امروز چرا،صحبت از نور خدا نیست که نیست؟
 وگناه است هم آغوش بشر
 و سعادت همه جا بسته دریست
 تو ندیدی انگار
 شهر ما پنجره ای باز نداشت
 و اگر داشت به جز منظره غصه و غم
 حاصلی هیچ نداشت
 و تو می گفتی باز
 دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است
 و دریغا که نگفتی که هم اکنون،اینجا
 خبر از معرفتی نیست که نیست

واقعا یه الافم من ..


من باید خیلی بیکار باشم که وقتمو تو دنیای مجازی صرف می کنم