دیروز گفتیم بی خیال کار شخصی شیم
بابام خطاب به پوریا : ... کی می ری دنبال مامانت .. ؟؟
پوریا : ۲ هو پونزده دیقه راه می افتم
من : منم میام
بی خیال کارای شخصیم شدم و گفتم برم بیرون شاید هوام عوض شد ..
بابام رو کاناپه خوابش برد .. و منو پوریا رفتیم
پوریا طبق معمول بهرام گذاشت ... و گفت ساره این همون شعریه که من همیشه از بعد گفتن سکوت تو .../ از بهرام می خونم
بهرام هر جمله ای رو که می خوند پوریا برام بازش می کرد .. و منظور بهرامو برام تفسیر می کرد
برای من نیازی برای این کار نبود .. ولی پوریا می خواست .. یه جورایی بگه که حرفایی که بهرام یا امثالهم می گن درسته ...
بهش گفتم به درست یا نادرست بودن خونده های بهرامو شاهینو .. امثالهم کاری ندارم
من می گم .. زیاد گوش دادن به این شعر ها برای فرد انحراف ذهنی میاره .. تو دله فرد غمو نهادینه می کنه ... انزوا میاره
پستم در مورد بهرام نیست... و سکوت .. و اینکه سکوت سرشار از حرفهای نگفته س
مامانم با یکی دو تا از آشناها .. صبح جمعه ای خیال برشون داشت .. که برن جنگل های اطراف و با یه واسطه ای که از همون اطراف بود و به عنوان بلده راهشون بود ...
برای چیدن کِندس* و وَلیک *
پوریا وقتی دید علاقه ای به گوش دادن به بهرام ندارم .. آهنگ های قمیشی رو گذاشت ...
آهنگ طلوع من .. طلوع من .. دم غروب رفتنی م من
با اون بارونوبرف پاکنو صدای موزونش رو شیشه های جلو .. و گرمای تو ماشین می چسبید
رسیدیمو .. راهش ده کوره بودو .. پوریا مجبور شد با فرمون دادن من ماشینو با شش فرمون برگردونه ...
به مامانم زنگ زدیم
مامان کجایی ؟ نرسیدی هنوز ؟
باید منتظر می موندیم
..
هایده داشت می خوند ... پوریا با یه دستش به شیشه ی ماشین تکیه داده بودو دس دیگه ش رو برف پاکنه ماشین بود
دونه های ریز بارون .. با یه قوتو جون کمی روی شیشه ی ماشینو می پوشندن .... و پوریا هر چن دقیقه یک بار پاکشون می کرد
تو دلم گفتم .. پوریا بذار قطره های بارون رو شیشه بمون و سُرشون نده پایین .. من باهاشون حرف دارم ..
ولی اینو فقط تو دلم گفتم...و به زبون نیاوردم
عاشقی نوشت :
مامانم کِندسایی که چیده بودی .. خیلی چسبید
لغتی نوشت :
کِندس * ازگیل صحرایی .. همون که شبای یلدا می خورینشون
وَلیک * میوه های وحشی ریز سیاه رنگ که توشون قرمزه ...یه سری میوه ها ی ریز تر از آلبا لو و سفت تر ازشون
یعنی دونه دونه اون کندس ها تو گلوت گیر کنه که دل ما رو آب کردی
اون ولیک ها هم بره تو دماغت نفست بند بیاد
نخش کورکلاج
داشتم پنجشنبه و جمعه اینهفته میامدم شمال به خاطر بارونش
که هواشناسی اعلام کرد تهران هم میخواد بارون بیاد
این روزها تهران غرقه بارونه
اخه که چه حالی داره
قدر این نعمت خدایی رو خوب بدونید
می دونیم ... قدر غم هایی که بهمون اضافه میشه رو هم می دونیم
قدر گِل مای شدن پاچه ی شلوارو هم می دونیم
قدر سرمایی رو هم که خوردیمو می دونیم
و حتی قدر لرز کردنامون .. قدر عاشق تر شدنامون ..
قدر بیشتر انتظار کشیدنامون
کلا ما همه چیز رو می دونیم
خدا رو شکر که خدا با بارونش انقدر شادی می ندازه تو دل بنده هاش
تو چته ؟
هیچی مثه همیشه

مهم نیست .. کاش همین نزدیکی ها بودی تا برای ایلیا کلی کندسو ولیک بدم
بابا این جمعه بلن شین بیان شمال برین جنگل بچینین ..
سلام آبجی
موقع خوردن کندس و ولیک ماروهم یادی.....
راستش منم امروز تا می تونستم برف پاک کن ماشین رو نمی زدم...کلی برای قطره ها پرحرفی کردم.
هفته ات پراز خیر و برکت.
سلام داداش گلم
به یاده همه ی بچه های لینک خوردم اونم فقط دو تا چون گلوم درد می کنه و برای احتیاط نمی خورم
چه قدر خوب ... که به قطره های بارون ..مجال صحبت می دادی
لحظه هات لطافت باران .. گرمی قطره های معکوس زمان به آسمان