یه روز صبح خونه م و می خوام خوش باشم ..اگه مامانم بذاره
که نمی ذاره .. و می گه برو بیرون در دور دست ها کاری برام انجام بده ..
بدبختی ظهرم تا غروب باید برم بیرون از شهر در دور دست ها ..
چرا نمی ذارن من یه ۳ / ۴ ساعت ماله خودم باشم
خسته شدم از این زندگی
ایا کسی درک می کنه ..فک نکنم
چقد دوس دارم وقت پیدا کنم برای قوووولنج نوشتن
آی آی آی
آی روزگار بی معرفت
هیش کی مال خودش نی
همه مال کسی ان
به رسم رفاقت و مهر
دیفارت
و اگه ماله هر کی نباشی وو طلاقت می دن
حتی خدا ..
حتی اگه به اونم بگی تهنام بذار ..حتی چن دقیقه .
طلاقت می ده ..
سالاری
درود بر شما .......
حرف دل ما رو زدی بانو .....
دیشب خسته و کوفته ما را وادار به حضور در مهمانی کردند ... برگشتنی یه حس لرز بهم دست داده بود و کمی هم سرگیجه داشتم ...ایمان داشتم که آنفولانزا گرفتم .... ولی صبح که از خواب بیدار شدم سرحال بودم ....
نگو من فلک زده تا حد مرگ خسته بودم و خودم نمی دونستم
با اجازه تون به اون حسی که شما دیشب دچارش .. شدی که منم شدیدا درکش می کنم ..می گن سگ لرز اشدن ... امون آدم بریده می شه ..
یهو خودمو جای شما حس کردم .. وای خدا
ای بابا دوستانی که صدای منو نمی شنوید هوای این برادر رضای ساکی ما رو بیشتر داشته باشید محض ثواب ..