قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

و جمعه . . .

پنجشنبه شب بعده شام وقتی جولو پلاسمون رو جمع کردیم که همراه همسر بهتر از جان بیایم ...

رفتیم ما شاممون رو زود تر خورده بودیم چون می خواستیم زودتر برسیم خونه ی مهیار

2 صبح رسیدیم خونه ی مهیار ..

همون شب ..بعد رسیدن تا خوده صبح تخت خوابیدیم

و بعده نماز صبح دیدم مهیار یهو غیبش زد ..بعده 15 دقیقه که اومد گفتم کجایی شما ...

لبخند زد گفت همین دورو برا

بعد صبحونه رو ساعت 6/15 رفتیم پیش مامان بابی مهیار ..چهار نفری

مهیار پیشنهاد داد که ساره از اون املت معروفات درس می کنی که مخصوص صبحای جمعه س ..

که ما هم یه خورده بهت زده ..آخه قرار نبود مهیار لومون مبده ..

هیچی دیگه سر ایک ثانیه برا چهار نفرمون املت درس کردیم ..خدا رو شکر خونه ی مامان سیما هم که همیشه همه چی هست ..ان شالله خدا بهشون برکت بده ..

بابای مهیار که آقایین واسه خودشون ..حالا انقد تعریف می کرد که نگو

مهیار شکمو که از همه بیشتر خورد

من اون مدل املتو از بابام یاد گرفتم ..البته تخصص چاشنی جور کردنش با خودمه ولی سبکش از بابامه

صبحونه رو که خوردیم ..مهیار داشت بعده همه از آشپز خونه می رفت بیرون ..گفتم ببخشید شما جایی تشریف می برید ..که مهیار خودش اومد دستش ..

ظرفا رومن شستم مهیار هم پاک کرد ..بعدش گفت ..سارا جان بعده ظرفا لباساتو بپوش باید بریم جایی ...حالا کجا خدا داند ..ساعت چنده 7 ..می گه نیازی هم نیست چادر بذاری

بهش می گم خب ..آخه ..

بعد دیدم منو برده تو اتاقش می گه اینم لباس اسپرت ..

فک کن یه دس لباس ورزشی صورتی با نوارای سفید ..و کتونی سفید ..

گفتم از کجا فهمیدی من صورتی دوس دارم ..گفت خب دیگه شما هنوز مونده منو در یابی 

من بعده دیدن لباسا گفتم حتما می خواد با هم بریم همین پارک بغل ..

گفت حالا لباساتو بپوش ...کلا وقتی لباس اسپرت می پوشم خیلی آنتیکتال می شم ..

هیچی دیگه بعده پوشیدن لباس رفتیم تو پارکینگ دیدم مهیار دو تا دوچرخه بسته به سقف ماشینش

من همین جوری یه دفعه ای صداش ردم مهیار کجا ؟

گفت پارک چیتگر برای دوچرخه سواری دو نفره ...

گفتم هوا سرد نیست ..گفت خو باشه ..مهیار از من ده برابر ماجرا جو تر ..

هیچی دیگه ..مهیار جان ما رو برد پارک چیتگرو ..فک کن از اول تا آخر پارک چیتگرو رکاب زدیم و باز دوباره همون مسافتو بر گرشتیم پیش ماشین ..بعدش هم مهیار گرفته ما رو بهمون بستنی داده ..

در کل کلی سورپرایزمون کرد ...

بعدشم که ظهری اومدیم خونه و با دس پخت مامان سیما یه ناهار ماهی سفید شکم پر  با باقالی پلو زدیم تو رگ ..به سبک شمال..الحق که حرف نداشت ...دس پخت هم مامان خودم و هم مامان سیما حرف نداره ..دو تا کد بانوی نمونه 

ماهی ها رو هم صبح غروب پنج شنبه بابا رفته بود تو همین شهر خودمون تو بازارا ماهی فروشا گرفته بود به سفارش بابای مهیار

بازم به پیشنهاد من ..ظرفا رو منو مهیار شستیم

دیگه ظهری مهیار می گفت سارا خانوم من  به نظرت ما برا خونه ی خودمون ماشین ظرف شویی بگیریم ..بازم باید ظرف بشوریم ؟ هه هه هه

گفتم آره باید شست ..ظرف شستن از ارکان مهم زندگی زنو شوهری و یه زندگی دو نفره س


این داستان ادامه دارد . . .

نظرات 6 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ق.ظ http://rezasaki697.blogfa.com

درود بر شما ....
به این میگن یه روز خوش .... مگه دستور املت پزیتون چیه .... ما هم به هوس افتادیم .... اما ... اما .... شما هنوز زوج ماجرا جو ندیدی.... من و بانو یهو هوس می کنیم بریم کوه یا میکوبیم میریم تا وسط ایران یزد، اونوقت 100 کیلومتر جاده فرعی تو کویر خالی رو با یه پراید فکستنی می ریم ... گاهی حتی چنان سریع راهی می شیم که لباس درست و درمون هم با خودمون نمیبریم ....این ماجرا جوییه بانو.... ولی تهش اینه که الان همه جای ایران دوست جون جونی داریم و الان هم هوس همدان و پیست اسکی زده به سرم باید یه زنگ بزنم بانو .....

سلام بر جناب ساکی مهربان
دستورشو نمی گم چون سبکمون ماله خودمونه ولی می گم موادش چیه
موادش : پیاز زیاد .. فلفل دلمه ای قرمز یا نارنجی و فلفل دلمه ای سبز
گوجه فرنگی ..تخم مرغ ...قارچ مقداری یه سری چاشنی و یه مدل سبزی خشک هم داره که ریحون خشک کرده س ..
ببینید شما هر چی هم سعی کنید مزه ی املت منو پیدا نمی کنه چرا که تو خونه ی ما به جز من و بابام کسی نمی تونه مثه ما درس کنه
ان شالله که سال های سال در کنار خانواده خوشبخت باشین ..
همدان و پیست اسکی هم خوش بگذره
یا علی
جای ما رو هم خالی کنید

صبا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ

برات این تازگی رو تا همییییییییشه آرزو میکنم...
شااااااااااد باشییییییییییین...هر دو تاتون..

روزتونم مبارک!

ممنونم صبای بهتر از جان
قربونت برم ..ان شالله قسمت خودت هم بشه
هر چن که به این روز اعتقادی ندارم ..ولی بازم ممنونم

فرهاد سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ب.ظ http://semicolon.blogsky.com

منم از اون املتا میخوام
آخرش اینقدر به مهیار پیشنهاد ظرف شستن میدی که خودش پاشه بره ماشین ظرفشویی بگیره.

حالا چرا گریه می کنی ..می خوای درس کنم برات ایمیل کنم
اون که موافقه بره ماشین ظرفشویی بگیره ..ولی مساله اینکه بازم باید ظرف بشوره ...

بیتا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ب.ظ

سلام

به به چقد خوش گذشته پس آقا منم ازون املت ها می خوام ها

خیلی خوشحال شدم عزیزم....همشه شاد باشی ساره جان

سلام عزیزو نازنینم
به رو چشم ..شما امر کن ...فقط آ؟درس ایمیل بده ما برات میل کنم بیتا خوشکله
قربونت برم ..ممنونم
مستدمو پیروز و موفق باشی نازنین

نازپری سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ http://30-morgh.blogsky.com

سلام خانوم خانوما
منم کیف کردم
خوش باشید
که خیلی هم عالیه
خب ظرف بشوره چی میشه مگه؟؟

سلام
ممنونم عزیزم ..لطف داری شما
هیچی بابا شوخی می کرد

وفا(امید) سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

حاضرم رو املت باهات رقابت کنم

عمرا به پای املت های من نمی رسه
قسم می خورم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد