امروز از میدان امام شهرمون تا خونه پیاده رفتم
یه چیزی حولو حوش 7 کیلو متر
برای تنبه خودم تا شاید خسته شم و از نفس بیفتم
تا انرژی از خودم بگیرم
ولی هی هات که ساره فول آفه از قراره معلوم
دوروز پیش که برا تبریک عید رفته بودم پیش بچه های گروه مابین حرفامون من گفتم
حس می کنم پر تر شدم / (در حالی که می دونستم لباسام برام گشاد شدن )
که دوستم گفت اتفاقا من می خواستم بهت بگم از بعد بودنمون تو جنوب تا امروز که ندیدمت چقد لاغر شدی
این روزا لاغر هم کردیمو خودمون خبر ندارم
دقیقه ها باهاش حرف زدم ..نمی دونست چطوری بذاره بره
خدا حافظی نکرده رفت که ناهار بخوره
و من الان که ساعت 4 بعد از ظهره هنوز ناهار نخوردم . . . صبحونه هم نخوردم
فقط تونستم نمازم رو بخونم
یعنی می شه اون لحظه ای رو دید که من برم و اون از دستم راحت شه
کی یه اون روز ؟
ای خدا . . . مگه این که تو کاری بکنی
زخم معده می دونی چیه؟ درد بدی داره ها درست غذا بخور بچه
هی الهام جان
خب هنوز از انرژی شیرینیها و شکلاتها و آجیلها و شام و ناهارهای پر زرق و برق عید مونده کو تا تموم بشه... میگم این دوستت عینکش رو نزده بود نه؟ آخه چطور ندید لباسات همه دکمه هاش بس که تنگ شدن دارن در میرن...
من که اصلا اشتها نداشتم برا خوردن
گفتم که سر جمع یه مشت آتجیل هم نخوردم
از بس که وضع روحیم خراب بود
گفتی لاغر یاد خودم افتادم...شدم عین مارمولکای خشک
لاغر کردن این روزای من در حد سایز عوض کردنه...یک قدم مانده تا محو شدن اونم کاااااامل
راس می گی صبایی ./.تو دیگه خیلی لاغر کردی
الهی قربونت برم
درود بر شما ....
تبریک می گم ... من هم قراره برم تو کار لاغر شدن ....ایام نوروز زیاده چریدیم
سلام
ممنونم
ای وای . . . پس پیشاپیش همتتون برای لاغر شدن مستدام باد