یه ربعی میشه تازه از دانشگاه رسیدم خونه
ساعت 8 نیم صبح از خونه رفتم بیرون الان اومدم خونه
دمارم در اومده امروز
یه کلاس 12 _10 صبح و یه کلاس هم 8 _ 6 غروب
از 12 تا 6 غروب بیکار بودم ...چون خیلی از کارام عقب بودم دیگه تو این فاصله نرفتم پیش بچه های گروه و موندم دانشگاه و چون بعد خونه تا دانشگاه هم زیاده و دانشگاه یه شهر دیگه تشریف داره خونه هم نمی تونستم بیام
برا همین تو اون فاصله موندم کارای عقب مونده رو انجام بدم
زهرا دو سه بار زنگ زد که ساره بیا این ور ببینمیت ..
که گفتم امروز اصلا خبر منو نگیر که کلی کار سرم ریخته
بعد کلاس 12 رفتم سلف ..غذایی که از خونه برده بودمو با یه چایی دارچینی خوردم ...
بعد مشغول شدم
مشغول نوشتن یه متن 12 صفحه ای برا اختتامیه ..
بعد وسطاش رفتم پیش دکتر عباسی ..همونی که همه پرا باهاش جفتو جور کردن غیر من ..
بعد خدا پدر این استاده با مرامو بیامورزه ..ایشالله تا صد سال سالمو سلامت بالا سر خونواده ش باشه و خداوند زندگیشو مملو از خیرو برکت کنه
با درخواستم موافق کرد و بهم فرصت داد
بعد باز دوباره برگشتم سلف و شروع به ادامه ی نوشتن متن ..بعد که متنو نوشتمو تموم شد ...شروع کردم به در آوردن کلمات تخصصی زبان بعد هم خوندن کی ورد هاهو ..ادامه ..
بعد هم که کلی خسته شدم
باز یه ساندویچ خوردم با یه چایی
ساعت شده بود 5
بعد دیدم سلف داره جمع می کنه اومدم پشت سلف تو تنهایی خودم روصندلی نشستمو به صدای واق واق سگو ..بلبلو کلاغو قورباغه گوش دادم
بعد هم که کلاس
داستان ادامه داره
میام تعریف می کنم
درود
یادش به خیر غذا خوردن در سلف دانشگاه، دلم هوایی شد
شما هم خسته نباشید
راستی چرا نشانی وبلاگتان تغییر می کند؟!!
پیش از چهارتا i می خواست حلا دوباره شده سه تا i ؟ درست می گویم یا نه؟
به روز شدم!!!!!
شاد و پیروز و تندرست و سبز و نویسا باشید
سلام
ممنونم ...
بله سادش به خیر
نشانی وبلاگ والا ...خودمم نمی دونم چی بگم
ان شالله تکرار نخواهد شد
بله درست می گویید
با حضورتان سر افرازمان می کنید
مستدامو سلامت در پناه حق جناب خورشید