قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

بیایید دستتونو بذارید تو دست خدا . . .

بچه ها من الان یه حسی دارم . . .

دوس دارم بگم چطوریه

ولی نمی دونم چطوری باید بگم

منو اِلی امروز بعد از 7 ماه همدیگه رو دیدیم و زیر سایه ی درخت نشستیم و دقیقه ها با هم حرف زدیم

اون از خودش گفت و من از خودم

اِلی با باباش باید می رفت یه جا

باباش اومد دنبالش

بعد این 8 سال رفاقت تازه اولین بار بود که باباش رو  درو دیدم

مامانشو زیاد دیدم

باباش از پشت تلفن فقط منو می شناخت

المیرا باز ازم خواست که منو ببینه . . . انگاری نیاز داره که ببینتم

منم نیاز دارم باهاش بیشتر حرف بزنم

دلم برا باباش سوخت . . . خیلی سوخت

همیشه وقتی بابای دوستامو می بینم یاده بابای خودم می افتم و دلم برای همه ی بابا ها کباب میشه

همه ی بابا ها و بابا بزرگ ها

خدا این روزا دستش تو دستمه و یه موقع هایی دستمو تو دستاش فشار می ده و قربون صدقه م می ره

منم بغلش می کنمو بهش می گم چقدر دوسش دارم

دوس دارم دسته خدا رو تو دست یه سری از دست دوستای مجازیم بذارم

دوستای مجازی که عینهو خواهر برادر واقعیمن

تو دست خواهر نازنینم شکسته بال

تو دست داداش فردادم / تو دست خواهر سعیده 

تو دست داداش امیدم/ داداش همکنون

تو دست خواهر صبای عزیزم

تو دست همه ی شما دوستای نازنینم

دوست دارم اونا رو هم تو این حس خوب شریک کنم 



نظرات 6 + ارسال نظر
پروتاگونیست دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ http://www.ers.persianblog.ir

خیلی ممنون از محبت شما

خواهش میشه
من که کاری نکردم

وفا(امید) دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

ممنونم...
بهت نگفتن؟

خواهش میشه
چیو نگفتن ؟؟؟؟

وفا(امید) دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

که کسی نمیتونه امید رو بپیچونه؟
حرف بزن وگرنه میبرمت تو تحریم..
مهیار کجاست ؟ چه خبره؟ چرا حرفی از اون نمیزنی؟


امید آبجیت خیلی بهت ارادت داره

فرداد سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

مگر به حرمت دل پاک تو خدا دست من حقیر رو قبول کنه....
سلام خواهر کوچیکه و عزیز من
می دونستی اگه یک خواهر کوچیکه واقعی هم داشتم جای تو رو نمی تونست بگیره؟...
خیلی عزیزی ساره...دلم به دعاهای قشنگ تو گرمه.
خدا دلتو گرم کنه...الهی خوشبخت دو دنیا باشی
با این دلی که تو داری جای شک نداره که خدا دستتو فشار خواهد داد اونم با علاقه....
خیلی ماهی آبجی ساره.

نگو این حرفو داداش من . . . چرا شرمنده می کنی
من کی باشم
کی گفته دل من پاکه
فرداد داداش من من هر چی دارم ازدعای خیر تو داداش مهربان و دوستانمه
سلام برادر مهربون من . . . که حضورش دنیا دنیا دلگرمیه
که دعاهاش از هر چی تو دنیا برای ساره با ارزش تره
خیلی لطف داری فرداد داداش من لایق این همه لطف نیستم
شما هم خیلی عزیزی
ممنونم . . . فرداد من تموم دلخوشیم به دعاهاته
خیلی چاکرم داداش فرداد
نمی دونم چطوری و به چه زبونی باید ازت قدر دانی کرد
ولی دون من همیشه ی همیشه چشم به دعاهایی که برام می کنی
به حضورت
به دلگرمی دادنت
بازم دنیا دنیا سپاس

شکسته بال بی وب سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:57 ب.ظ

چرا اول اسم من رو گفتی؟؟
چون حرف بابات بود؟؟؟
چون میدونی من از نبودم بابا و هر گونه موجود مذکر دارم پلاس میشم

امروز تو مترو دو تا زوج دیدم دست تو دست
منم زل زدم به دستاشون
تا ناخودآگاه دستاشون جدا میشد ولی باز یه ثانیه بعد میرفت تو دست هم
انگار دستاشون همدیگرو میطلبیدن
نگامو جمع کردم و سرم رو برگردوندم تا نبینم
دیدم یه پدره دست دخترش رو گرفته
تو دلم گفتم بابایی اش میشه دست منم بگیری
اه اه
ولش کن
نگفتی کی عروسیتونه؟!!
مهیار خوبه؟؟

نه عزیزم
خدا به سر شاده . . . اصلا عمدی تو کار نبود
یه دفعه تو اول اومدی تو ذهنم
چرا اینو می گی . . . الهی بمیرم اگه قصدم این بوده باشه
درست میشه . . همه چیز درست میشه
بهت قول می دم
عروسی ! هر وقت خدا بخواد
خوبه
قربونت برم . . . خیلی عزیزی نازنین من

شکسته بال بی وب چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ب.ظ

چقد من بدبختم که....

من چی گفتم که ناراحت شدی ؟
ببخشید تو رو خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد