تنها کار مثبته ی امروز این بود که ۴ تا برشور زدم هم زمان و غروبی بعد اومدن از دانشگاه برای شام ماکارونی و سالاد فصل درس کردم
دیگه وقت نکردم کار مثبت دیگه ای انجام بدم
صُبی که داشتم برا بستن نشریه می رفتم پیش عاطفه اینا ..جونم براتون بگه میدان امام بودم که تلفنم زنگ خورد و عاطفه بود
که گفت : ساره خانوم فلانی گفته ( منظور یه کارشناس از خود راضی ) بروشور ها رو تا امروز نهایت فردا باید تحویل بدی بفرستیم تهران ..
حالا خوبه خودش هنوز تنظیم نکرده بروشوراش رو
آقات منو داری ..دو تا پا داشتم ..دو تا پا از همون آدم هی اطراف قرض کردم فِلنگو به سمت یه کافی نت بستم ...
آقا حالا برو کی نرو ... رفتم چهار برشور هم زمان زدم خفن ..
بعد ساعت کی بود ۱۱ صبح ..تا می خواستم برم پیش عاطفه اینا ساعت شد ۳ ظهر ..بعدم که تو مسیر سه تا بستنی نونی خریدم که برم با بچه ها نوش جون کنیم ..هوا گرم بود عینهو کویر لوت
نه نه صحرای اِفریقا
هیچی دیگه عاطفه همچین پشت تلفن برا من قپ قپ انداخته بود و صدا نازک کرده بودو گفت باید بروشور تحویل بدی ...فک نمی کرد و عمرا عمرا تصورشم نمی کرد که من چهار تا برشور ببرم از صائه بهشون بدم ..
یعنی زهرا داشت منفجر می شد ..اینکه من کارام رو سر موقع تحویل دادم
همین آدم ها ...همین آدم ها ..ادعا می کنند ما باید گروه باشم و پشت هم وایستیم ..همین آدم ها پاش که می رسه موقعی که باید پشت من باشن فلنگو برو که درو
... ولی موقع خودشون که می رسه دوس دارن همه رقمه پشتشون باشم
حالا دیگه نمی دونن یا شاید هم می دونن و باور ندارن که من یکیو پشتم دارم که همه رقمه حامیمه ( خدا رو می گم / قربونش برم )
بگذریم ..فردا باید برم یه سمینار به عاطفه می گم میای فلان جا سمینار ..بهم اجازه دادن می تونم یه همراه داشته باشم ..می گه نه نمی رسم /
تو ظاهر سکوت کردم و تو دلم گفتم ( به درک نیومدی ..برو واسه یه سری احمق کلاس بذار / من ازوناش نیستم )
بچه ها غروبی یه چیز جدید فهمیدم
اینکه تو عروسی شب جمعه (شما بخون شب شنبه ) یعنی امروز جمعه باشه شبش
به جز مامان بابا جونی ..ما هم دعوتیم ..
خیلی حال می ده ..دلم لک زده برا یه عروسی ..
حالا طرف کیه ؟ هیچی / جونم براتون بگه بهش می گن آق مهدی ..از خودم چن ماه بزرگ تره ..و اون قدیما مامانش با مامانم خیلی برو بیا داشتن و رفقایی بودن واسه خودشون و مثه دو تا خواهرحامی هم
یه بار همین خانوم منو برا مهدیش خواستگاری کرده بود ..که ما جواب رد دادیم البته
پسر فوق العاده خوبی بود ..ما لیاقت نداشتیم ..
کلا سطح توقع ما بالا بود
و جمعه شب عروسی همین آق مهدیه ...
یعنی هیچ وقت برام عروسی رفتن مزه ای نداشت ولی یه چن وختیه ..روحیم خراب بود ..فک کنم خوب باشه یه هوایی عوض کنم
دی دی دی دی دی
همیشه به عروسی ان شالله
ایشالله عروسی شما بچه ها
بعدا نوشت نا مربوط نوشت :
خداییش این بلاگ هایی که این همه مخاطب دارن خیلی انرژی دارن که جواب کامنت اون همه مخاطب رو می دن
واقعا خیلی حالو حوصله دارن
خدا قوت می گم بهشون
سلام آبجی
خدا وکیلی تو کارای گروهی همه مون ضعف داریم و تو کلاس برای هم گذاشتن زیادی قوت...
گفتم که بدونی منم داغون این رابطه های بی خود هستم ...ولی چاره ای نیست.تازه وقتی هم که مثلآدم رفتار می کنیم کلی دردسر برمی خوریم...
هی هی امان از آدمای عجیب...بی خیال زنده باشه آبجی ساره
تو عروسی هم حسابی خوش بگذره...منم دلم برای یک عروسی باصفا (نه از اینایی که برای هم کلاس می ذارن)تنگ شده .
برقرار باشی.
سلام به روی ماهت داداش

آی گفتی ..آی گفتی دهنت طلا
سلامت باشی
خدا کنه خوش بگذره
ولی فک کنم یاده عروسی خودم بیفتم سراسر غم ما رو بگیره
منم به نوبه خودم بهت خداقوت میگم...عروسی خوش بگذره...رقص عربی نکنیا (خلیج فارس)
نه عربی نمی رقصم ..ولی شاید کردی رقصیدم
گرفتی منو امید ...کی رقص می کنه حالا تو هم
جالبه من همش فکر میکردم که ساکن تهران هستی .
همکنون تو چرا همش فکرات انقد عجیبن ..
ساره قربونت برم هر وقت پسن میذاری خودش اندازه سه تا پسته فدات شم چشام در اومد تا تموم شد
آدما مثل عکسا هستن
زیادی که بزرگشون کیفیتشون میاد پایین !!!
وااااای ساره یه کم خلاصه نویسی یاد بگیر..



گردنم افتاد اینقدر این پستات طولانین!!
ماشالله 454354654 خط اول که همیشه آموزش آشپزیه..
تازه اونوخت میری سر اصل مطلب
شوخی میگم..
بنویس.... هر جور که راحتی عزیز
واسه شما جنس ذکورا هم که بد نمیشه ..نیست شکمو نیستید
نمی گفتین هم راحت بودم / دی :
درود
بادا بادا مبارک بادا...
نگران این هستم که ناگهان هنگام خوانده شدن صیغه عقد، آق مهدی شما را ببیند و هندی بازی دربیاورد!!!!!!
شاد و پیروز و تندرست و سبز و نویسا باشید
بدرود
سلام
..اونا دو سال تو عقد بودن ..الان عروسیشونه 
نگید تو رو خدا
نه هندی بازی در نمی آورد
مستدام باشید