مه و مهر یار ما شد به امید تو خدا شد
که زهی امید زفتی که زند در خدایی
همه مال و دل بداده سر کیسه برگشاده
به امید کیسه ی تو که خلاصه وفایی
همه را دکان شکسته ره خواب و خور ببسته
به امید آن نشسته که ز گوشهای درآیی
به امید کس چه باشی که تویی امید عالم
تو به گوش می چه باشی که تویی می عطایی
به درون توست مطرب چه دهی کمر به مطرب
نه کم است تن ز نایی نه کم است جان ز نایی
نا مربوط نوشت :
دوستان عزیز می خواستم بابت جلب توجهی که توپست هام دارم ازتون عذر خواهی کنم . . . فقط می تونم بگم این جا تنها جاییه که من می تونم با خودم و با همه راحت باشم / فقط همین
در هر صورت می خوام که حلال کنید
سید هاشم بحرانی در کتاب روضه العارفین از کتاب حیاه القلوب روایت می کند:جبرئیل نزد رسول خدا(ص) نشسته بود علی(ع) وارد شد. جبرئیل به احترام آن حضرت از جای خود برخاست.
پیغمبر اکرم فرمود:آیا برای این جوان بر می خیزی؟
جبرئیل عرض کرد:بلی. زیرا او حق استادی و تعلیم بر من دارد
فرمود:ای جبرئیل!درکجا و چگونه بوده است؟
عرض کرد:خداوند تبارک و تعالی که مرا آفرید از من سئوال کرد:
تو کیستی و اسمت چیست؟من کیستم و نامم چیست؟
من در پاسخ آن دچار حیرت و سرگردانی شدم. و در آنجا یعنی عالم انوار همین جوان ظاهر شد و پاسخ آن سئوال را به من آموخت و به من فرمود:بگو:
تو پروردگار جلیل هستی و اسم تو جمیل است و من بنده خوار و بی مقدار توام و نام من جبرئیل است.
و به خاطر همین بود که برای او برخاستم و او را تعظیم کردم.
پیغمبر اکرم فرمود:عمر تو چه مقدار است؟
عرض کرد:ستاره ای است که هر سی هزار سال یکبار از عرش الهی طلوع می کند. من سی هزار بار طلوع آن را مشاهده کرده ام.
رسول خدا فرمود:اگر آن ستاره را ببینی می شناسی؟
عرض کرد:بلی چگونه نشناسم.
آنگاه به علی(ع) فرمود:عمامه را از پیشانی خود بالا بزن.
همین که عمامه را بالا زد جبرئیل آن ستاره و آن نور را در پیشانی علی (ع) مشاهده کرد.
منابع:سید نعمت الله جزایری در کتاب انوار النعمانیه آن را از کتاب بستان الکرامه نقل کرده است
عید مبعث رسول ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) برشما مبارک
باز هم این عید سعید رو بهتون تبریک می گم
وبابت این داستان بسیار به جا تشکر می کنم
ممنونم از حضور گرمتون
یا علی مدد ــ