یکی از دوستان مجازیمونم برگشت و من خوشحالم که حالش خوبه
خدا رو شکر
کناره نوشت :
راستی ممنونم بابت این همه همتتون بابت استقبال از تریبون آزاد
دوستان بیاید قبول کنید که خودمون نمی خوایم که حرف بزنیم و ببینیم دردمون چیه که درمونش کنیم
حالا اگه یه نفر پیدا شه بیاد ور دلتون بشینه کلی هممون اشک
تمساح می ریزیم ولی وقتی می گن خلق الله بیاید چهار کلوم بگید چه تونه
..نمی گید
داره کم کم باورم میشه که ما جامعه ی ایرونی هیچیمون نیست و اینا همه اداهه و کلا هیچ مشکلی نداریم و همه حالمون خوبه ..زندگیمون خیلی بر وفق مراده ..
من بلاگم رو در اختیارتون قرار دادم و قسمت نظراتشم باز گذاشتم که بگید هر چی می خواید بگید ..ولی شما ..
واینکه آیا شما فک می کنید برای نشون دادن اعتراض حتما باید شیشه آورد پایین و جایی رو آتیش زد ..
نه
این جوری نیست ..
اگه همه ی ماها ..تو جای که هستیم ..تو هر طبقه ای ..تو هر ار گانی ..
تو هر خونواده ای با هر فرهنگی ..اعتراض کردن رو بلد باشیم می تونیم به چیزی که می خوایم برسیم
من الان سال هاست با اعتراض نوع خودم دارم به 80 درصد خواسته هام می رسم
با این شعار ..:
اون جوری باش که دیگران می خوان ولی به چیزی برس که خودت می خوای
همه می گن عملی نیست و امکان نداره ...
ولی داره ..
من که نتیجه شو دیدم ...
یادتون هم باشه که شما اهلش نیستید ..شما اهل آزادی رفتار ..آزادی بیان .آزادی فکر نیستید ..
آزادی هم جانبه اونی نیست که شما تو فکرو ذهنتون پرورشش دادید ..اون نیست
امروز برای اولین بار اولین بار بعد بیستو چن سال عاشقانه زیر بارش برف قدم زدم و از زندگی لذت بردم
این هوای سرد بود که تمومیتم رو به شعف آورده بود
پ ن :
دوستای خوب من ساره ..هنوز شنوای دردو دل ها و فریاد هاتون تو پست تریبون آزاد هست ..
من حالا حالا رو این پستم تاکید می کنم ..
اوکی ؟
خسته ی همتون _ ساره
بچه ها من تو این پستم یه تریبون آزاد راه انداختم
هر کی هر چی دوس داره و تو دلشه در مورد هر چیزی تو زندگی یا حتی به صورت طنز و یا حتی قلنج و یا حتی شعر یا هر چیزی که تو دلتون قلمبه شده با هر عقیده ای ..
دوس دارم پشت این تریبون آزاد پست من حرفاتون رو بزنید
می خوام بشم کسی که پای دردو دلتون میشینه
و اما حرف دل خودم :
این روز ها باران می بارد
و باران
قطره هایی در آغوش دانه ها برفولی جشنی در کار نیست
شنبه جلسه داریم
من خسته شم
خسته شدم از مردم های دورو برم
از کسایی که نمی ذارن من به علایقم دس پیدا کنم
کسایی که نمی ذارن من به اهدافم برسم
از کسایی که چش دیدن موفقیت هام رو ندارن
خدایا یعنی روزی به من به موفقیت می رسم
یعنی روزی میشه که من از ته وجودم بخندم ..و انقد خوشحال باشم که سجده ی شکر به جای بیارم
خدایا حاضرم هزاران بار بابت چیزایی که بهم می دی سجده ی شکر به جای بیارم
خدایا بنده هات چرا این جورین
مگه نه اینه که هممون می ریم تو یه گودال تنگو تاریک
من تموم کسایی که مردنو دیدم ..همه یه جور دفن شدن
کسی متمایز نبود
امروز که سر راه داشتم می اومدم بعد برگشت از اون شهر خراب شده
رفتم یه جایی
اگه گفتین کجا ؟
آها
بعد عمری و بعد بیست چن سال ..که عمرا دنبال این چیزا نبودم / عمرا
سر راهم رفتم یه نفره فروشی
عمرا وقتی از کنار طلا فروشی رد می شدم حتی نگاه هم نمی کردم
کلا از رنگ زرد طلا بدم می آد / ولی نمی دونم یهویی امروز چشم خورد به یه انگشتری تو یه نقره فروشی ..
آقا رفتم تو ....چشم گرفته بودااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بعد گذاشتم تو دستم ..دیدم نه خیلی اوکیه و به دستم میاد ..
هوایی شدم .... از اون انگشتر گرونا بود ..هی دل تو دل کردم ..تموم پول تو جیبمو دادم بالای این انگشتر
حالا تنها زرنگی که می تونم به خرج بدم اینکه به مهیاراین جوری بگم ..پولشو ازش بگیرم ..
و بگم این انگشترو شما باید برام می خریدی ..و درس نیس یه خانوم دس تو جیبش کنهو ..از این حرفای مهندسی
من که خیلی انگشتره رو دوس دارم
کلا راضیم از خریدش انقد چونه زدم ..تخفیف هم گرفتم تا حلال در بیاد
و این که از خودم متعجبم که چی شد من یهویی به فکر خرید انگشتر افتادمو از این حرفا
حالا باید طی یه عملیات انتحاری پولشو از مهیار بقلُپیم ..هه هه
مهیار اگه پولشو نده می رم از مامان سیما می گیرم
مامان سیما ..مادر جان مهیار می باشد (شوخی کردم دیگه روم نمیشه که از مامان سیما بگیرم پولو ..حالا من یه چیزی گفتم شما چرا باورتون شده !)
امروز سه شنبه س
مهیار گیر داده می گه پنج شنبه میام دنبالت می برمت تهرون
می فرماین کاراتو راسو ریس کن باید چهار شنبه غروب که اومدم آماده باشی ها
بعد باز دوباره که می زنگه می گه : کاراتو راسو ریس کردی ؟
حالا اگه خدا بخواد پنج شنبه می خوام برم پیش مامان بابا شوهری
بی صبرانه مامان شوهرم منتظر بنده س که به خدمتم برسه
هه هه شوخی کردم
منتظر من برم که با هم بریم اندازه لباس عروسی بگیریم
مهیار گیر داده می گه یه لباس عروس برا خودت داشته باش
می گم عزیز من ..شفیق من ..همسر من ..آقای من ..نیازی نیستااااااااااااااااا
نیازی نیست کلی پول بالاش بدیم همسر جونی یعنی باید بدی ..
چرا می خوای تو خرج الکی بیفتی ؟! میگه کاریتون نباشه
می گم بابا قراره من بپوشم و ...
می گه یه چیز بگم : می گم بفرمایید
می خنده و می گه خیلی بحث می کنیی ..من دقیقا پشت تلفن این جوری شدم
گفتم من که بحث نکردم ..من می گم نیازی نیست خیلی سنگین بشه
می گه من دوس دارم یه لباس عروسی برا خودت داشته باشی
منم که کلا حرف دارم و کلا همیشه حاضر به جوابم ..گفتم خو لباس نامزدیم هست دیگه ..اونم کمی از لباس عروسی نداره (لباس نامزدیم نباتی بود ) یه خورده مکث می کنه چون برا چن ثانیه داشت بای کُت می شد که یه دفعه گفت : هیچ ارتباطی نداره ..پس اگه این طوریه منم لباس نامزدیمو همون عروسی می پوشم ..خوبه ؟
من کلا سکوت بر قرار کردم و دیگه ادامه دادن فایده نداشت
هیچی دیگه ..کلا آقا مهیار پیروزن ..پیروز
من چی بگم ؟ تسلیم (اصلا دلم نمیاد رو حرفش و حرف بزنم
)
دیگه بلاگت نمیام
همیشه از آدمای متکبر بدم می اومده
هر کی می خواد باشه باشه
هر سطحی می خواد تو جهان داشته باشه / داشته باشه
کسی که با ساره می حرفه ..یا نشستو برخاست می کنه
یا اینکه ارتباط مجازی داره باید خاکی باشه ..یه خاکیه با شخصیت
یه خاکیه محترم و به عرف
مثه خوده دختر ساره که خاکیه
خوشم نمیاد کسی برام کلاس بذاره ..گفتم که بدونی
اوکی ؟
پ ن :
مخاطب خاصی ندارد
اینم عکس من و بچه های گروهمون
به ترتیب هر شماره رو با اسمش می گم :
پیش پویان سه نفر نشستن که شماره گذاریشون نکردم چون مشخص نیستن ..همونایی که پرچم دستشونه ..مهرداد (فوق العاده سوسول ) حسن و محمدی ..
محمدی هم از اون بچه پرو هاست ..یه بار خوده من بدجور حالشو گرفتم ..از سلیقه ش ایراد گرفتم و گفتم اصلا این گرافیکی که بکار بردید قابل قبول نیستو از این چیزا ..خیلی ناراحت شده بود
این عکس رو هم برش می دارم ...نهایت خیلی بمونه دو روز گفته باشم
بعدشم عکسی از خودمون گذاشتم که زیاد مشخص نباشه ..
نیاید نگید چرا این جوریه ..اون جوری هااااااااااااا
اگه هم خیلی زیاد زیاد مایل به دیدن قیافه ی منید ..از نشون دادن عکس الانم معذورم ولی عکس بچه گی هام تو همون صفحه ای که براتون گذاشتم هست
همون بچه هه که انگشت شَستش رو کرده تو دهنش
اون منم