اینجا حرفام رو می زنم که کمتر مزاحم شم
دارم تمام سعیم رو می کنم
خدا رو شکر تو هم که نیستی
این طوری برای تو خیلی خوبه
دختر دایی مامانم یه قولایی ازش گرفته
مامان راضی
بابا راضی
ساره ناراضی
این همه خر حمالی نکردم
این همه درس نخوندم ( شاید به نظر بعضی ها مثلا )
این همه جون نکندم
این همه فعالیت نکردم
که حالا با اون
و اینکه بگو چرا تو پنج تا دونه همش قرعه به دونه ی اول می افتاد
نمی دونم هر چی خدا بخواد
ولی می دونم تا آخر شهریور رفتم
اقلش این طوری یه سری ا استاد های خاکستری از دستم راحت می شن
برا ی من از نقطه ی اشتراکصحبت می کنند
می فرمایند خب نقطه ی اشتراک فقط درسیه
می فرمایند به نظر شما نقطه ی اشتراک دیگه ای موجوده ؟
می فرمایند شما بگوید :
اون جا نگفتم ولی فعال الحال می گویم نقطه ی اشتراک / هِم م م م م
نقطه ی اشتراک زیبایی خیار بهتر از سیب
نقطه ی اشتراک ایرج طهماسب و حمید جبلی
نقطه ی اشتراک ویولن سل
نقطه ی اشتراک کلاه قرمزی
حاضرم تموم روزم بشینم و به تو گوش بدم / حاضرم تموم ماه و سالم تو باشی (این یعنی اشتراک )نه اشتباه شد اشتراک نیست ...چون تو اصلا حاضر نیستی . . آره ؟؟
اشتراک یعنی چشمان قهوه ای
نقطه ی اشتراک عکاسی
نقطه ی اشتراک غذاهای ترش
نقطه ی اشتراک علم دوستی
نقطه ی اشتراک چای بعد از غذا
نقطه ی اشراک پشتکار
نقطه ی اشتراک صداقت
نقطه ی اشتراک مهربانی
نقطه ی اشتراک زدن مدرسه
نقطه ی اشتراک تیم ورزشی
نقطه ی اشتراک آدم شناسی
نقطه ی اشتراک خوش اومدن از رقابت و چالش
نقطه ی اشتراک خاکستری بودن البت اگه باشید
و خیلی چیزای دیگه که فعلا تو ذهنم نیست
اینها ملاک نیست آره ؟
ملاک نیست ؟ یا کافی نیست ؟ یا اصلا مهم نیست ؟
حرفت رو نخور . . . حرفت رو بزن
حرف را باید زد
می گه تو چقد انرژی داری ؟
خودشو نمی گه که از ونک تا ولیعصر پیاده می ره
خودش رو نمی گه که تا خوده صبح بیداره
خودشو نمی گه که ساعت های متوالی آهنگ گوش می ده
و
و
و
من یقین دارم چیزاایی که گفتی صحت نداشته
از اون همون نظر که می خواستی من اون جوری بفهمم ..
تو فقط به یه چیزی در حال حاضر فکر می کنی اونم تحصیلات عالیه ست
و بقیه ی موارد برات تو حاشیه ن
چطور وقتی هم با من حرف می زدی هم با اون برای من عذاب وجدان نگرفتی
حالا دم از عذاب وجدان می زنی
چرا فکر می کنی با این عملکرد هات می تونی منو وادار کنی که ازت دور شم
چرا ؟
گفتی مگه منو نشناختی ؟
می دونی چی می گم ؟!
می گم چون خوب شناختمت می گم حرفات صحت ندارن
و اون دروغ کوچک و مصلحت آمیز این بود :
گفتم حسی ندارم
در واقع دروغ گفتم
دارم
ولی دیگه چه فرقی می کنه
وقتی گفتی 29 اسفند . . .
اون جا بود که متوجه شدم داری یه پاتک مصلحت آمیز می زنی
چهار شنبه باید برم دانشگاه
دریغ از خوندن یک کلمه درس
ما شهرستانی ها عید که میشه میشم خِنجر کش این تهرونی ها
همچین هوار می شن رو مون
از بس از این ورو اون ور مهمون داشتیم وقت نکردیم یه دو کلوم درس بخونیم
آخه تو این گرونیو ..فلاکت
حالا ما دستمون به دهنمون می ره از صدقه سری پدر جان
و یه نون پنیری هست
شاید یکی واقعا نداشته باشه
تو این بدبختی آدم مهمونی می ره؟
می ره ؟ می ره بچه ها ؟
نچ نمی ره
می گم بگو نمی ره بچه
مگه نمی گم بگو نمی ره
پ ن :
گاو مش حسنو می شناسید ؟
اول بگید می شناسید یا نه ؟
مگه نمی گم اول بگو می شناسی یا نه ؟
اون منم
من گاو مش حسنم
من هیچ وقت درک نشدم
نا مربوط نوشت :
خوشحالم که دیگه مثه قدیما تو بلاگ نمی نویسم
از خود راضی نیستم
اگه اپسیلونی غرور در من وجود داشت ...لعنت بر منه ساره
ولی الله وکیلی خیلی ها قدر منو نمی دونن
چرا من یکی مثه خودم برای خودم ندارم
اصلا خوشم نمیاد این پسرای کلاس هر دقیقه یه چیزی رو باعث می کنن و منو به حرف می گیرن
آخرش یه چیزی بهشون می گما
انقد از این آدمایی که جزوره رو وسیله قرار می دن برا بی شخصیت بازی هاشون
بدم می آد
آخرش می خوان اون روی منم ببیننا
خجالت نمی کشن
هر کدومشون به قیافشون می خوره از من چن سال بزرگ تر باشن
مثلا دارن ارشد می خونن ...بی کفایتا
خدا همین جاست
همین بالا
همین حالا
دخترک ناز من
نگاه کن
به دست من نگاه کن
خدا اینجاست در اوج زمان
خدا در تپش ثانیه هاست
در دانه دانه های نور
در تشعشع کوه طور
در رقص مهتاب
در درخشش آفتاب
دخترک ناز من
نگاه کن
به دست من نگاه کن
به زنبور های زردبه آه و ناله هو درد
دختر ک ناز من
نگاه کن
به دست من نگاه کن
آن ستاره
آن درخت عریان را
آن نوای سرد دوران را
آن برگ زیر پای من
آن سنگ زیر پای تو
دخترک ناز من
نگاه کن
به دست من نگاه کن
خدا هم بود
خدا هم هست
خدا هم می ماند
دخترک ناز من
نگاه کن
به دست من نگاه کن
خدا یعنی من
خدا یعنی تو
خدا یعنی فرود آبشار ها
پیچش میخک بر دیوار ها
صدای زوزه ی باد در گرداگرد کوچه ها
خدا یعنی
دست من در دست دست های پینه زده ی پدر
میوه های چسبانده به شاخه های سر به سر
آه دخترک ناز من خدا همین جاست
صدایش کردم
صدایش کن
ساره __ 17 / اسفند / 1390