-
دارم سعی می کنم مزاحم نشم . . .
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 22:29
اینجا حرفام رو می زنم که کمتر مزاحم شم دارم تمام سعیم رو می کنم خدا رو شکر تو هم که نیستی این طوری برای تو خیلی خوبه
-
راحت می شی نگران نباش . . .
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 21:38
دختر دایی مامانم یه قولایی ازش گرفته مامان راضی بابا راضی ساره ناراضی این همه خر حمالی نکردم این همه درس نخوندم ( شاید به نظر بعضی ها مثلا ) این همه جون نکندم این همه فعالیت نکردم که حالا با اون و اینکه بگو چرا تو پنج تا دونه همش قرعه به دونه ی اول می افتاد نمی دونم هر چی خدا بخواد ولی می دونم تا آخر شهریور رفتم اقلش...
-
نقطه ی اشتراک . . .
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 18:47
برا ی من از نقطه ی اشتراکصحبت می کنند می فرمایند خب نقطه ی اشتراک فقط درسیه می فرمایند به نظر شما نقطه ی اشتراک دیگه ای موجوده ؟ می فرمایند شما بگوید : اون جا نگفتم ولی فعال الحال می گویم نقطه ی اشتراک / هِم م م م م نقطه ی اشتراک زیبایی خیار بهتر از سیب نقطه ی اشتراک ایرج طهماسب و حمید جبلی نقطه ی اشتراک ویولن سل نقطه...
-
تهش همینه . . .
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 18:06
دیگه با هیچ . . . . به غیر .... نه یا . . . یا هیچ کس من تصمیمم رو گرفتم
-
صحت ندارن . . .
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 13:56
من یقین دارم چیزاایی که گفتی صحت نداشته از اون همون نظر که می خواستی من اون جوری بفهمم .. تو فقط به یه چیزی در حال حاضر فکر می کنی اونم تحصیلات عالیه ست و بقیه ی موارد برات تو حاشیه ن چطور وقتی هم با من حرف می زدی هم با اون برای من عذاب وجدان نگرفتی حالا دم از عذاب وجدان می زنی چرا فکر می کنی با این عملکرد هات می تونی...
-
پاتک مصلحت آمیز . . .
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 11:46
و اون دروغ کوچک و مصلحت آمیز این بود : گفتم حسی ندارم در واقع دروغ گفتم دارم ولی دیگه چه فرقی می کنه وقتی گفتی 29 اسفند . . . اون جا بود که متوجه شدم داری یه پاتک مصلحت آمیز می زنی
-
می ره . . . ؟
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 22:07
چهار شنبه باید برم دانشگاه دریغ از خوندن یک کلمه درس ما شهرستانی ها عید که میشه میشم خِنجر کش این تهرونی ها همچین هوار می شن رو مون از بس از این ورو اون ور مهمون داشتیم وقت نکردیم یه دو کلوم درس بخونیم آخه تو این گرونیو ..فلاکت حالا ما دستمون به دهنمون می ره از صدقه سری پدر جان و یه نون پنیری هست شاید یکی واقعا نداشته...
-
هیچ وقت . . .
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 13:37
من هیچ وقت درک نشدم نا مربوط نوشت : خوشحالم که دیگه مثه قدیما تو بلاگ نمی نویسم از خود راضی نیستم اگه اپسیلونی غرور در من وجود داشت ...لعنت بر منه ساره ولی الله وکیلی خیلی ها قدر منو نمی دونن چرا من یکی مثه خودم برای خودم ندارم
-
آدم باشید دیگه .. .
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 21:37
اصلا خوشم نمیاد این پسرای کلاس هر دقیقه یه چیزی رو باعث می کنن و منو به حرف می گیرن آخرش یه چیزی بهشون می گما انقد از این آدمایی که جزوره رو وسیله قرار می دن برا بی شخصیت بازی هاشون بدم می آد آخرش می خوان اون روی منم ببیننا خجالت نمی کشن هر کدومشون به قیافشون می خوره از من چن سال بزرگ تر باشن مثلا دارن ارشد می خونن...
-
دخترک ناز من . . .
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 21:15
خدا همین جاست همین بالا همین حالا دخترک ناز من نگاه کن به دست من نگاه کن خدا اینجاست در اوج زمان خدا در تپش ثانیه هاست در دانه دانه های نور در تشعشع کوه طور در رقص مهتاب در درخشش آفتاب دخترک ناز من نگاه کن به دست من نگاه کن به زنبور های زرد به آه و ناله هو درد دختر ک ناز من نگاه کن به دست من نگاه کن آن ستاره آن درخت...
-
بی غیرت ها . . .
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 19:48
یه پدر صَگی شماره ی منو به یکی داده طرف واسم اسمس زده می گه مایلید ما رو برای تبلیغات فلان خر تو ریاصت جمحوری همراهی کنید خیلی خوشم میاد از این کارا مگه اینکه دستم به اون پدر صوخته ای که شماره ی منو داده برا این کار نرسه مردم چه بی ناموصی هستن خدایی فقط بفهمم کی شماره ی منو داده . . . من می دونمو اون
-
شکر آب ...
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 19:30
امروز بعد سمینار . . . تو آمفی تئاتر یه چن دقیقه منتظر موندم که رفقا برن تا من با رضا یه چن دقیقه ای بگپم ...رفقا هی منو صدا کردن و هی منتظر موندن و انقد گیر دادن که مجبور شدم برم .. بعد رفقا رفتن برا تجدید وضو ..منم که وضو داشتم دیگه نرفتم و موندم تو سالن حاتمه هم فضولیش گل کرده بود و با اونا نرفت و موند پیشم ..دیدم...
-
من چادری . . .
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 21:56
انقد این روزا ناراحتم که حد نداره سمت چپ سینه مم خیلی گاهی اوقات درد می کنه نمی دونم باید چطوری از این احوالات در بیارم خیلی سر در گمم نا مربوط نوشت : یادم نمی ره یکی از مخاطبای بلاگم رو که وقتی فهمید من چادر می ذارم کلا دیگه به بلاگم خیلی کم می اومد واقعا گاهی اوقات ماها باید بیشتر تاوان بدیم
-
بمون رضا خو ... آخه چقد بچه بازی !
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 13:23
رضا احتمالا از گروه می خواد بره فردا همه ی گروه یه سمینار دعوتیم نمی دونم باهاش حرف بزنم برا موندن یا نزنم ... موندم چیکار کنم رضا بچه ی خوبی بود ..ولی یهویی چی شد که می خواد بره خودمم نمی دونم نیروی آماده به کار قدری بود رضا نمی دونم چشونه این بچه ها کاش بمونه
-
اندر احوالات ما :)
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 11:22
اومدیم ارشد قبول شدیم کارمون در اومده کلی کتاب دو سه تا مقاله لاتین مثلا تازه اول کاریم یه استاد داریم که خلو چله و با جنس ذکور بونش اداهو ادتوار یا ادطوار زنونه داره من که باهاش مشکلی ندارم ولی نمی دونم چرا تموم دانشجوهای دانشگاه ازش بد می گن این آقا کمتر دانشجویی از دستش در می ره وتقریبا درصد پاس نکردن کلاس های این...
-
چقدر شکستم . . .
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 17:28
-
اینا فاش کردن اوامر سری نیست . . . اینا درده
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 21:47
ت موم چیزایی که تو این پست دارم میریزم رو داریه به خاطر حرف شخصی بود که امروز زد .. یه آقایی 6 / 7 سال بزرگ تر از من مایل بودید بخونید : جونم تو استارت براتون بگه که ..رئیس انجمن خانه ی کار و کارگر استان که یه شخص چپیه یه موسسه ای راه انداخته به اسم خانه ی کارو کارگر ...این موسسه تا اون جایی که من خبر دارم تو دو سه...
-
خبر های این هفته . . .
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 19:02
اول اینکه گُلی به گوشه ی جماله همتون ..ما چاکریم و اینکه خبر خاصی نیست : شروع کلاس های ساره اینکه تو تموم کلاس های ارشد تنها زن تو کلاس ، ساره س و بقیه همشون مذکَرن و ساره بسیار و بسیار و بیش از پیش تو چشمه (همش این آقایون تموم سوالاتشون رو از ساره می پرسن ) ساره کلا احتمالا کارش در اومده اختصاص دادن وقت به مطالعات...
-
ضعیفه هم ضعیفه ی قدیم . . .
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 19:04
یادش به خیر ...اون اولا که ضعیفه بودیم البت الان هم هستیم ولی دیگه کسی از ابهت ضعیفه بودنمون حساب نمی بره شوهرم نداشتیم ..برا خودمون برو بیایی داشتیم .. کلی رفیق داشتیم که کلی خوشو خرم می اومدن می رفتن .. حالا چی ؟ هیچی هیشکی واسه عرائض ما تره هم خورد نمی کنه ..یه علی داداش داشتیم ..که همیشه بود و کلی آبدیت بود ..از...
-
خبر های رسیده از این هفته ...
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 22:20
رفتن به آبفای استان برای نشون دادن کار هام که ببینم دوس دارن باهام همکاری کن یا نه ؟! که در قبل کار ها و پروژه هایی که بهم می سپرن و بهشون تحویل می دم در قبلش مبلغی دریافت می کنم یا نه ؟که معاون مربوطه از صبح علل الطلوع شنبه مورخ 29 / 10 / 1390 جلسه تشریف داشتند ..تا امروز که سه شنبه بود همچنان در جلسه و ماموریت به سر...
-
خدا خفتون نکنه . . .
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 22:15
دوستان من در میهن بلاگ . . . امید / پیمان / ویکی / سحر / الهام ..یعنی منم رسما خیلی شوکه شدم وقتی بلاگتونو اون مدلی دیدم .. البته اول بار که بلاگ یکیتو باز کردم که مُقر نمیام کدومتون بودید .. خیلی ناراحت شده بودم که دیدم بله ..این ماله خوده سیستم میهن بلاگه ای تو روحه میهن بلاگ .. آخه قحطیه بلاگ بود شما وطن پرستا...
-
جود من . . .
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 14:53
زمستان .. قطره های باران .. دانه های برف سرگردان هوای مطبوع .. خنکای بهار .. خزه های بیرون زده روی دیوار شکوفه های گُوله شده ، روی شاخه های پشت پنجره کبوتر های شازده ی همسایه بق بقو کردن های بی دغدغه نگاه من .. نگاه او آه های بیرون زده از سبوه حرف های ناگفته طنین نشنیده سرزمین سبز ... درخت های آزاد طبقه ی هم کف ......
-
دلتون آب . . .
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 16:33
دلتون آب ظهری که رسیدم خونه و ناهار رو که خوردم ..رفتم رو کاناپه که استراحت کنم ..کلا خوابم برد .. الان هم بیدار شدم .. رفتم تو آشپز خونه ..می دونید رو میز ناهار خوری چی دیدم ؟ آش دوغ محلی ..اونم دس پخت کی ؟! مادر جونم ( مامانه مامانم )..الهی من قربون مادر جونم برم غذاهاش حرف نداره .. یعنی من عاشق آش دوغای مادرجونمم...
-
تخته سنگ ...
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 13:46
-
نمی بینم
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 12:22
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت ! که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم...
-
همین طوری . . .
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 10:28
زندگی کردن تو شهر های بزرگ مثه تهرون به نظر سخت میاد .. بنا بر تموم مشکلاتی که داره ..و گذشته از تموم اینها .. زندگی و قرار گرفتن در کنار آدم ها با ملیت ها و قومیت های مختلف و فرهنگ ها و عقاید مختص به خودشون امنیت تو شهر های بزرگ به نظر میاد که نا محدود تر باشه و برقراری بهینه ی اون سخت کلی جاده ..بزرگ راه اتوبان ..با...
-
آن مغرور . . .
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 19:16
من خود دلم از مهر تو لرزید ,وگرنه تیرم به خطا می رود اما به هدر,نه! دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر ,نه با هرکه توانسته کنار آمده دنیا با اهل هنر؟آری! با اهل نظر ؟نه! بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟ یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد یک بار دگر ,بار دگر,...
-
زندگی . . .
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 23:32
زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در...
-
نیست که نیس . . .
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 12:05
گفته بودی سهراب پشت دریا شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است ولی امروز چرا،صحبت از نور خدا نیست که نیست؟ وگناه است هم آغوش بشر و سعادت همه جا بسته دریست تو ندیدی انگار شهر ما پنجره ای باز نداشت و اگر داشت به جز منظره غصه و غم حاصلی هیچ نداشت و تو می گفتی باز دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است و دریغا که...
-
واقعا یه الافم من ..
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 12:04
من باید خیلی بیکار باشم که وقتمو تو دنیای مجازی صرف می کنم