قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

ضایع شدم در حد دندون مصنوعی مادر بزرگتون و مادر بزرگم . ..

ضایع شدم در حد دندون مصنوعی مادر بزرگتون  و مادر بزرگم . . . 



بذارید یه داستان از امروز تعریف کنم حالش رو ببرید ..از غروب تا به حالا هر وقت خودم یادم می افته خنده م می گیره

قضییه از این قراره که ما داشتیم امتحان روش تحقیق می دادایم امروز که من جواب همه سوالا رو نوشتمو چن بار چکشون کردمو وسطاش یه چیزایی هم به جوابا اضافه می کردم )( اینا اصل مطلب نیست )

هیچی خیالمون راحت شد که باید برگه رو بدیم و اولین بار بود که ساره زرتی برگشو می داد ..چون کلا ساره عادت داره تا آخر بشینه و هی بنویسههی بنویسه ..هی بنویسه

هم زمان که داشتم برگه رو می دادم یکی از همکلاسی هام که آقای متشخصی هم هستن ( شما بخون مثلا متشخص  )بلند شدن و برگشو نو دادن و پشت سر من راه افتادن و اومدن تو سالن و منو صدا کردنو گفتن یه لحظه ..

تو سالن هم بچه های دیگه داشتن امتحان می دادن ..

یکی از مراقبا گفت امتحانتون تموم شده برید یه جای دیگه حرف بزنید /

منم گفتم لطف کنید بیاید ژایین تا ..

من جلو اونم پشت سرم که یکی دیگه از مراقبا باز بهمون گیر داد و گفت میشه دو نفرتون یه لحظه بیاید این طرف که این آقا برگشت و گفت برای چی و اون مراقبه یه چیزی گفت و این آقاهه گفت ما بچه های ارشدیم ( ایناشم مهم نیست ..یعنی علنا شما تا اینجا داشتی حاشیه ها رو می خوندی / )

کلا رفتیم رو پاگرد یکی ازراه پله های پایین ..که یه خورده حرف زد ..حالا حرفش چی بود ( الان دارید از فضولی میمیرید نه ؟؟ای خدا بمیرم براتون )

حرفش این بود که خانوم فلانی شما جزوه ی تئوری رو دیدید ..گفتم بله شما هم دیدید ..این چه وضع جزوه س که بچه ها جمع کردن ..قضییه از این قراره که هفت تا گروه بودیم و قرار بود متنی رو که لاتین بود و ترجمه کردیم و کنفرانس دادیم ..یه خلاصه ای از اون رو به عنوان جزوه در نظر بگیریم که استاد از همونا سوال بده برای ترم

همه رفتیم این دم آخری به جزوه نگاه کردیم دیدم یکی از جزوه های همین آقایون دو برگه و برگ اولش نوشته مقدمه و برگ دومش تهش نوشته پایان ..اصلا داشتیم شاخ در می آوردیم

( اینایی هم که تا اینجا خوندید حاشیه بود و اصل مطلب نبود ...هه هه هه هه

باز داشتیم صحبت می کردیم که یه مراقب دیگه بهمون گیر داد و گفت لطف کنید کلا از سالن دانشکده برید بیرون وقتی امتحانتون تموم شده ..

من چون با معاون پژوهشیمون کار داشتم ..این آقاهه رو دنبال خودم کشوندم پیش آسانسور تا برم طبقه چهارم ..

هی نوچ ناچ کردیمو ..گفتیم به نظرتون امروز میشه چیکار کرد وقتی فردا امتحان داریم ..

هیچی دیگه این آقاهه رفت از فرصت استفاده کنه ..برگشته می گه شما شمارت بده ..آقا تا اینو گفت حق مطلب اومد دستم ..( این آقا کلا هر مساله ای رو باعث می کنه میاد دم پره ما می چرخه / (کلا ایشون نیتشون خیره ..منم که حتما مشکل دارم به قول اون مخاطب خاص لندهور )


حالا در آسانسور باز شدو یه استاد هم رفت توشو منم دسم به در که نذارم بسته شه هو ..این پسره مصرانه می گفت شمارتونو لطف می کنید ..که من اون وسط نمی دونستم چی بگم که ضایع نشم . ..یه دفعه از دهنم در رفت که آره گوشی من کلا خاموشه ..باز حرفشو تکرار کرد که من شبیه این نینجاها پریدم تو آسانسور دکمه ی ۴ رو زدمو بدون خداحافظی و ختم کلوم کردن برو که در رو..فلنگو بستم ..خیلی بد شد خدایی .شانم زیر سوال رفت با این حرکت

..یعنی حالته تو آسانسور رفتن منو می دید می ترکیدین از خنده

حالا من موندم چطوری دوباره تو چش این پسره نگاه کنم ( من که کلا توچش نامحرم جماعت نیگاه نمی کنم یه یه اصطلاحه در گفتار عامیانه)..خیلی ضایع بود امروز

این قضییه یه بار موقع درس کردن ماکارونی ..یه بار موقع پاک کردن ریحون ها ..

یه بارم وسط نماز یادم افتاد ..خیلی ضایع بود

( حالا یه یاروی خر پیدا نشه نگه آره تو داری جلب توجه می کنی هو از این شِرو بِر ها

اصلا به هیچ احدی ربطی نداره من چه غلطی می کنم

اوکی مخاطب خاص بی نام  ؟؟؟ اوکی ؟)

نظرات 2 + ارسال نظر
Ni mA سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ http://darkknight.blogsky.com

VazEE aSafnAKIR buDE

دقیقا
ضایع شدم
خیلی ضایع شدم ..زشت شد

محیا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:30 ق.ظ

واااای...
چرا آخه اینقدر بی مزه ای؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد