*عکس گرفته شده توسط فرداد *
گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا .
ما همه آفتابگردانیم.
اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست.
آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد.
اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعلهای بود و دایرهای داغ در دلش میسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد؛
اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد. آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را میداند.
او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد. او همه زندگیاش را وقف نور میکند، در نور به دنیا میآید و در نور میمیرد. نور میخورد و نور میزاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.
آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا.
بدون آفتاب، آفتابگردان میمیرد؛ بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر «تویی» نمیماند. و گفت من فاصلههایم را با نور پر میکنم، تو فاصلهها را چگونه پُر میکنی؟ آفتابگردان این را گفت و خاموش شد.
گفتوگوی من و آفتابگردان ناتمام ماند.
زیرا که او در آفتاب غرق شده بود.
جلو رفتم بوییدمش، بوی خورشید میداد.
تب داشت و عاشق بود.
خداحافظی کردم، داشتم میرفتم که نسیمی رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب میاندازد، نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟ آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم
پ ن :
یه چن روز نیستم و میرم پایتخت و از اون جا البرز و بعدشم خانوم فاطمه ی معصومه /ولی با اومدن پاییز من هم میام
بوی ماه مهر ..مدرسه / کتابای نو .. لباس نو
یاده روپوش سورمه ای
یاده کفشهای کتونی
یاده فاطمه ..المیرا .. نرگس ..نجلا ..نگار
یاده مریم
یاده همشون... همشون به خیر
یاده آقای میری و شکلاتای نقلیه تو جیبش
یاده کلاس اول خودم .. خودتون
یاده کلاس اولی ها و از زیر قرآن ردشدنمون و یاده گریه ای که روز اول مدرسه می کردمو ..فین فین کردنام به خیر
چه زود گذشت .... چه زود بزرگ شدم .. چه زود بزرگ شدند
دیگه با این وضع بلاگ اسکای و تنظیمات داغونش فک نکنم بتونم چیزی بنویسم..
باید یه جای جدید پیدا کنم برای اراجیف نویسی هام
پاک این بلاگ اسکای کلافه م کرده
خود کامه رفیقان تنک حوصله رفتند
صد شکر که دیگر سر یاری به کسم نیس
بس زخم نهان دارم از آن راز جگر سوز
آوخ که بر آن مرهم جان دسترسم نیست
روزی هوسم کام دل از عشق بتان بود
هست اینهمه امروز، ولیکن هوسم نیست
کی واشود این عقده که در ششدر تقدیر
افتاده چنانم که ره پیش و پسم نیست
* فریدون توللی *
دوستان ضعیفه : اگه می بینید ضعیفه بهتون سر نمی زنه
یا براتون نظر نمی ذاره ..
قسمت اولو سخت در اشتباهید
بلکم ضعیفه به همتون سر می زنه
ولی نمی تونه نظر بذاره ...
تو روح بلاگفا .. /
که حضور بی حد و حصره ضعیفه رو تو بلاگتون کمرنگ کرده
( اسمایل یه ضعیفه که می خواد از ته موهاشو از دس این بلاگ فا و بلاگ اسکای بِکَنه)
وای یه بچه هه هی مدام داد می زنه و جیغ می کشه ...
می گه مامان جون ...مامان جون
از اول خیابون همین طور داره صداش میاد ...
وای یکی بیاد جمعش کنه ..
سرم رفت اوفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدای من / کو این مامان بی فکرش
و من /
و من نیز
و من نیز حرفی ندارم برای ساختن کلمه
که بذارم کنار همشون
تا بشه جمله ...
بعدش بشه پارگراف
.. و بعد بند بند بشن صفحه
بعد بشن یه فصل
یه فصل نیمه سرد ..
یه فصل برگ ریزون
خودم پایزم
گاهی نارنجی
.. قرمز .. زرد .. قهوه ای روشن ..تیره ... سوخته
... سبز .. پسته ای .. لجنی .. روشن .. تیره ...
و شاید نیز یه سبز سوخته
من طاقت دو روز دیگهو این بویی که داره به مشامم می رسه رو ندارم ...
اگه پاییز بیاد ..
برگای سبز می رن ..
نور می ره ...
آفتاب می ره
اینا برام نماد بودن ...
نماد از بودن ..
از امید ...
از زندگی ...
بارون قشنگه .../
اما نه برای من ...
بارون منو یاده تو میندازه ...
دیگه حوصله ندارم بهت فکر کنم ...
خسته شدم از فکر کردنهای نامتناهی ...
از نرسیدن ها ..
از بی وصالی ها
هوای پاییز منو یاده دختر بچه ای می ندازه که به درخت رنگو وارنگی تکیه دادهو ...
سرش رو چسبونده بهش
ولی هیچ امیدی به اون درخت نداره../
.../پاییز امسالو دوس ندارم
برام قشنگ نیست
انگار داره یه درد جدید رو برام تداعی می کنه
نمیشه از پایز پریدو رفت به زمستون ...
اون جا منتظر موند...
تا بهار بیاد ..
نمیشه نه ؟ ...
چرا نمیشه ؟
احتمالا حکمتی بوده دیروز رفتن به تنگواشیمون با بچه ها کنسل شد
اینا دارن کجا می رن خو ؟؟؟
ما حتما میون این جمعیت له می شدیم