قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

همین روز ها . . . همین لحظه ها

گفته بودم دیشب با اون همه کارم و خستگیم باید شام درس کنم

و چون ناهار نخوردیم هیچکدوم از اعضای خونواده تصمیم گرفه بودیم که برنج درس کنیم

برنجو سر صبح که داشتم می رفتم شستم

تا غروب که اومدم بارش بذارم

باورتون نمیشه

اومدم خونه دیدم مامانم برنجو درس کرده و زود تر از من رسیده خونه و مامانو بابام تصمکیم گرفتن که خورشتشو از بیرون بگیرن

خورشت چی بود ؟؟؟؟ جاتون خالی اکبر جوجه با مخلفات که ماست خیار / زیتون پرورده / و ترشی لیته ی بادنجون و نوشابه (البت خودم با نوشابه موافق نیستم ولی چون اهالی خونه هوس کرده بودن نوشابه رو در الویت دوغ قرار دادن )

بنابراین با وجود این که خیلی بیش از حد خسته بودم . . . قضیه ی شام به خیر گذشت

حالا بگذریم که من موقع برگشت از بازار چهار سوق که بچه های شهرم می دونن کجاس کلی خرتو پرت خریدم که خورشت خوشمزه درس کنم و با کلی خستگی بار کشی کردم ولی اومدم خونه دیدم بله ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه همه چی روبراهه

و در مورد اشکال از متن : که گفته بود تو متن یه موردی هست

مورد ثیاثی نبود

در واقع ترتیب یه چیزی رو اشتباه نوشته بودم . . . با اینکه خودم اطمینان نداشتم زنگ زده بودم و پرسیده بودم از دو نفر / با این حا اونام اشتباه گفتن تابلو شدیم

جونم براتون بگه که این روزا خیلی خسته می شم . . . خیلی درگیر کارای جانبی و اصلی هستم

نمی تونم کمش کنم چون اگه کم کنم به عنوان یه فرده غیر فعال شناخته می شم و خواه نا خواه گروه پذیرای من نخواهد بود

اونا وضعشون بهتره و کارشناسین یا بیشتراشون ترم آخرین . . . عوضش این استادامون همین ترم اولی خفه کردن مارو با این همه پروژه

مامانمم با این سرگرمی که برا خودش جور کرده برا پر کردن وقتش / در واقع به نوعی برای من مشغله ی بیشتر ایجاد شده

منم که خیلی دوسش دارم نمی تونم چیزی بگم . . چون برام عزیزه و آسایش و آرامششم برام مهمه

البته یه خوبی هم داره این همه مشغله . . . که برای آینده اگه زنده موندیم و خدا خواست که زندگی کنیم آببندی بشیم و یاد بگیرم که چطور برنامه ریزی کنم و برام این مسائل تازگی نداشته باشه و اپیدمی بشه

فردا باز باید برم بیرون

جمعه هم دیگه نداریم

ما جمعه امون مثه خارجی ها شده یه شنبه

چه می شه کرد

ای خدا . . . .



                       مسجد  النبی

خیلی اذیتم می کنید . . . خدایا بنده هات داغونم کردن

دختره می گه طراح وقت نداره



خدایا تو  ما انسان ها رو چطور تحمل می کنی

چقدر آدم  نوعی باید پیش تو شرمنده شه بابت دروغ هایی که می گه

خدا رو شکر  که من خیلی خیلی خیلی ازت  حساب می برم خدا جونم

لطفا یکی توضیح بده یعنی چی ؟؟؟؟

بچه ها منظور از دختر های مرغ صفت و پسر های خروس صفت چیه ؟؟؟


خیلی دوس دارم بدونم

اگه کسی می دونه برام توضیح بده یه خورده

البته پسر های خروس صفتو میشه یه جورایی حدس زد . . . البت یه جورایی

ولی دخترای مرغ صفت اصلا چیزی به ذهنم نمی رسه



پ ن :

سر فرصت پاسخ کامنتاتونو می دم

 خستم . . یه ساعت میشه که رسیدم خونه و پاهام و زانو هامم خیلی درد می کنه

اشکالات متن ساره . . .

واسطه ی این آقای همکار زنگ زده می گه فلانی اگه می تونه فردا بیاد دفتر . . .

دو جای متن یه اشکالی داره

طرف به واسطهه نگفته چه اشکالی

ولی من فکر می کنم اشکال نباشه در واقع مورده احتمالا

اونم مورد ثیاثی

فک کنم به متنم می خواد اشکال ثیاثی بگیره

خدا کنه فقط اشکال ثیاثی نباشه که من کلا به زیر بنای سیستم تشکیلاتیشون شک خواهم کرد

حالا بذارید فردا غروب که از دانشگاه برگشتم بهتون می گم چه اشکالی از متن گرفته

فردا قراره صبح خروس خون منو یکی دو تا از بچه ها جمع شیم برا تایید متن ها و محتویات نشریه

همچنان دارم برا کنفرانسم می خونم و یه مبحث باقی مونده . . .

یادم نره فردا اول کار اداریم رو انجام بدم

بعدم که  رفتن پیش بچه های گروه برا تایید متن ها تا ظهر

بعدم رفتن به دفتر این جناب تا شروع کلاس اقتصاد 

بعد هم رفتن سر کلاس اقتصاد مدیریت

آخر وقت . . نزدیک غروب هم اگه خدا بخواد  دوباره با بچه های گروه جمع شیم

بعد هم بیام خونه

احتمالا شام فردا شب رو هم من باید درس کنم

دارم از همین حالا فک می کنم برا فردا شب با تفضیل به اینکه فردا ناهار هم به جز پدر جان هیچکدوممون ناهار نمی خوریم چی درس کنم 

احتمالا خیلی هم خسته خواهم بود

ای داد بی داد . . .

درساهو کارای بیرونم کم بود / یه سری هم کارای خونه بهش اضافه شده

تازه دارم درک می کنم خانوم هایی که هم کار می کنن . . . هم درس می خونن ..و هم خونه رو می گردونن چی می کشن تازه بعضی هاشون بچه هم دارن . . . یا پیغمبر

خداییش برنامه ریزی خیلی سخته

یعنی اگه آدم جسمش خسته نباشه و روحیه شو داشته باشه همه چی حله ولی اگه اون دو قلم نباشه دیگه کلاهت پس معرکه س


فشارم انگار افتاده . . .

دلم چایی می خواد

برم برا خودم بریزم

دلم یه چیز شیرین هم می خواد  /



سه شنبه ی من . . .

دیگه نوبتی هم باشه نوبت رسیدگی به درس ها و تحقیق هاست

خوشحالم که کارای جانبیم فعلا روال عادیش رو طی می کنه و من می تونم به درسام بپردازم

شروع کردم دارم برا کنفرانسم می خونم و مطالعه های جانبی برای بالا بردن تو زمینه های مدیریت ژاپنی . . . واقع خوندن مباحث تو این زمینه برام لذت بخشه

دیگه درس خوندن تو فوق با درس خوندن تو لیسانس و جون کندن تو لیسانس خیلی ما به تفاوت داره


حس یه آزادی دارم تو فوق که تو لیسانس اصلا و ابدا این آزادی رو حس نمی کردم

دستت برا درس خوندن تو فوق خیلی باز تره و یه جورایی به خودت بستگی داره . . . بعد از 16 سال درس خوندن از اول ابتدایی تا لیسانس تازه به این آزادی رسیدم

آزادی که 16 سال طول کشید . . . البته نه خیلی بکر و بدون نقص و با امکانات /  (حتی دریغ از یک اپسیلون امکانات )ولی خب از هیچی بهتره . . . خدا رو صد ها هزار مرتبه شکر

البته خیلی از دانشجو ها هم هستن که از این آزادی سو استفاده می کنند

و درس نمی خونن و به دنبال گرفتن مدرک هستن

تو فوق دیگه بابت سوال پرسیدن ها و بیشتر درس خوندن توسط دیگر دانشجو ها و استاد مذمت نمی شی . . . یعنی اونا چنین حقی به خودشون نمی دن که مذمتت کنن 

درس خوندن چقدر لذت بخشه . . . خدایا این لذت رو از من نگیر

من تو دوران لیسانس خیلی بابت این مساله اذیت شدم

حسادت هایی که دیگر دانشجو ها بهم داشتن و متلک هایی که می نداختن 

کنایه هایی که می زدند

اینکه استادا آخرای ترم سخت گیریشون رو من و امثال من بیشتر بود . . .

در واقع نوعی حال گیری

و چقدر بابت پوششم غیر مستقیم و مستقیم  در حقم  توسط اکثر استادام و یه سری از مسئولین اچحاف یا  اچهاف می شد . . . چرا ؟ چون که سر کلاس ها هم چادر سرم بود

و اونا فکر می کردن هر کی چادر می ذاره یه عوامه و هیچی حالیش نمی شه یا مثلا اگه آرایش ث.کثی نمی کنه کودن تشریف داره 

با اینکه همیشه شیک می پوشیدم و می پوشم و سعی می کنم همیشه سرو وضعم مرتب باشه

البته تو گاگول بودن ساره ضعیفه که شکی نیست / اگه ساره عقل داشت از کسی خوشش نمی اومد و بهش اِبراز . . . . . نمی کرد



بابام امروز که از جلسه زود تر اومده بود خونه . . . بعد خوندن نمازش گفت ساره فردا کلاس داری ؟

گفتم آره

گفت : همه چی روبراهه و اوضاع درسیت رو رواله دیگه ؟ مشکلی که نداری ؟

گفتم همه چی خوبه فقط تو ترجمه های مقالات فک کنم به مشکل بر می خورم و خیلی وقتگیره

سرشو تکون داد و چیزی نگفت . . . داشت به چیزی فکر می کرد ولی به زبون نیاورد

از ادا اوصول هایی که یکی از استادای زنم سر کلاس در میاورد براش اجرا کردم و می خندید

عاشق لبخند هایی هستم که رو لب پدر و مادرم می شینه

ای خدا هیچ وقت اونا رو ازم نگیر . . . اگه روزی قرار به رفتن باشه / من باید زود تر برم

خدایا این قولو بهم بده / باشه ؟


مسیحایی نیست . . .



حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا               

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!


بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را     

قایقت را بشکن!روح تو دریایی نیست


آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد          

آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست




اسفناج پلو . . . بازم دلتون آب

امروز کلا خونه و روند تمام  کار ها را در خانه انجام دادیم 

اول بلند شده و به همراه مادر که برای خود صبحونه نیمرو زده بود دو سه لقمه نیمرو زدیم

بعدش هم که رفتیم باز سراغ متن ها ...به مراحل انتهاییش رساندیم و همه را میل کردیم و توسط کارشناسمان یک صد آفرین گرفتیم

بعد سرمان را چرخاندیم به ساعت نگاهی کردیم دیدیم ساعت 11هو نیم می باشد

ای وای نزدیک ناهار است

به مادر زنگ زدیم و سفارش ناهار از مادر گرفته وارد آشپز خانه شدیم . . .

دیدیم بله آن سفارشی که مادر می دهند یکی از  مواد ها در مطبخ خانه موجود نیست . . .

دست به کار شده کیف پول و کلیدمان را بر داشتیم و راهیخوار بار فروشی شده و آن یک قلم و یک ماست  سون را خریداری کرده برگشتیم و آب برنج را گذاشته و مشغول فرآهم آوری مواد داخل برنج شدیم

غذای سفارشی چی بود ؟ اسفناج پلو ( اعم از اسفناج / گوشت چرخ کرده / سیب زمینی / پیاز کوچک / مقداری رب گوجه فرنگی و رب انار / ادویه جات / و مقداری هم قارچ

بعد هم ناهارو آماده کردیم




مامانم زنگ زد گفت من تا می خوام بیام غروب میشه شما ناهارتون رو بخورید . . .

داداشم اومده می گه ساره مامان گفته برا ناهار نمی رسه . . . بیا بریم ناهار بخوریم

بعد در همین حین شروع کرد به نشون دادن تی شرتی که برا خودش خریده بود

بهش می گم مبارکه / به سلامتی بپوشی / ایشالله تی شرت . . .

بعد خیلی فروتناننه می گم فلانی حالا چرا آبی ؟

گفت : تموم شهرو گشتم و تی شرت سایز خودم گیر نیاوردم ..از بس هیکل قناسی دارم دیگه

حالا این داداش ما شکسته نفسی می کنه . . . خیلی هم هیکلش خوبه ..

وقتی کت و شلوار می پوشه آدم فقط باید دهنشو وا کنه و نیگاه کنه

هیچی دیگه

بعد برگشته می گه ساره 5 تا تی شرتی که دیشب آوردم دیدی ؟ رفیقم از ترکیه برام آورده

گفتم 5 تا تی شرت از اون بیچاره کش رفتی ؟

گفت: خودش داد بابا

دو تاش زیر لباسی بودن که خودش برشون داشت و یکی از تی شرت هارو داد به داییم

بهش گفتم پس من چی خو ؟؟ ( آخه هر تی شرتش دونه ای 50 می ارزید ..ترک اصل بود )

گفت یکیش هم ماله تو ...پوشیدمش خیلی خوشکله بهم میاد

بعد تعریف رفیقشو می کنه می گه بابا فلانی دکتره  جنس بُنجل که نمی خره نمیاره

منم گفتم خب حالا . . . تو تعریف رفیقتو نکنی کی بکنه ؟؟

هیچی دیکه بعد رفتیم برا ناهار . . .

موقع خوردن می گه امروز باز غذامون از اون غذایی هایی که هنوز کشف نشده

بهش می گم خب از هموناست که مامان درس می کنه دیگه با همون محتویات

همش سربه سرم می ذاره ...فک کنم از این کار لذت می بره  بی ریخت 



دل من اون جاست . . .

واقعا اینایی که این روزا دارن می رن به دیار دوست چه حسی دارن ؟

مکه ای که انگاری برام دست نیافتنی شده

خوشا به حالشون 

دلم شدیدا یه سفر زیارتی می خواد

این روزا شدیدا دلم می خواست مکه بودم