قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

آفتاب گردان یا من ../

  

  

 

  

                                                                   *عکس گرفته شده توسط فرداد *

 گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا . 

ما همه‌ آفتابگردانیم.  

اگر آفتابگردان‌ به‌ خاک‌ خیره‌ شود و به‌ تیرگی، دیگر آفتابگردان‌ نیست. 

 آفتابگردان‌ کاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌ و با سیاهی‌ نسبت‌ ندارد.  

اینها را گل‌ آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت‌ و من‌ تماشایش‌ می‌کردم‌ که‌ خورشید کوچکی‌ بود در زمین‌ و هر گلبرگش‌ شعله‌ای‌ بود و دایره‌ای‌ داغ‌ در دلش‌ می‌سوخت.
آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت: وقتی‌ دهقان‌ بذر آفتابگردان‌ را می‌کارد، مطمئن‌ است‌ که‌ او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان‌ هیچ‌ وقت‌ چیزی‌ را با خورشید اشتباه‌ نمی‌گیرد؛  

اما انسان‌ همه‌ چیز را با خدا اشتباه‌ می‌گیرد. آفتابگردان‌ راهش‌ را بلد است‌ و کارش‌ را می‌داند. 

 او جز دوست‌ داشتن‌ آفتاب‌ و فهمیدن‌ خورشید، کاری‌ ندارد. او همه‌ زندگی‌اش‌ را وقف‌ نور می‌کند، در نور به‌ دنیا می‌آید و در نور می‌میرد. نور می‌خورد و نور می‌زاید.
دلخوشی‌ آفتابگردان‌ تنها آفتاب‌ است.
آفتابگردان‌ با آفتاب‌ آمیخته‌ است‌ و انسان‌ با خدا.
بدون‌ آفتاب، آفتابگردان‌ می‌میرد؛ بدون‌ خدا، انسان.
آفتابگردان‌ گفت: روزی‌ که‌ آفتابگردان‌ به‌ آفتاب‌ بپیوندد، دیگر آفتابگردانی‌ نخواهد ماند و روزی‌ که‌ تو به‌ خدا برسی، دیگر «تویی» نمی‌ماند. و گفت‌ من‌ فاصله‌هایم‌ را با نور پر می‌کنم، تو فاصله‌ها را چگونه‌ پُر می‌کنی؟ آفتابگردان‌ این‌ را گفت‌ و خاموش‌ شد.
گفت‌وگوی‌ من‌ و آفتابگردان‌ ناتمام‌ ماند.
زیرا که‌ او در آفتاب‌ غرق‌ شده‌ بود.
جلو رفتم‌ بوییدمش، بوی‌ خورشید می‌داد.
تب‌ داشت‌ و عاشق‌ بود.
خداحافظی‌ کردم، داشتم‌ می‌رفتم‌ که‌ نسیمی‌ رد شد و گفت: نام‌ آفتابگردان‌ همه‌ را به‌ یاد آفتاب‌ می‌اندازد، نام‌ انسان‌ آیا کسی‌ را به‌ یاد خدا خواهد انداخت؟ آن‌ وقت‌ بود که‌ شرمنده‌ از خدا رو به‌ آفتاب‌ گریستم
 پ ن : 

یه چن روز نیستم و میرم پایتخت و از اون جا البرز و بعدشم خانوم فاطمه ی معصومه /ولی با اومدن پاییز من هم  میام 

بوی ماه مهر ..مدرسه / کتابای نو .. لباس نو  

یاده روپوش سورمه ای  

یاده کفشهای کتونی  

یاده فاطمه ..المیرا .. نرگس ..نجلا ..نگار  

یاده مریم  

یاده همشون... همشون به خیر  

یاده آقای میری و شکلاتای نقلیه تو جیبش  

یاده کلاس اول خودم .. خودتون  

 یاده کلاس اولی ها و از زیر قرآن ردشدنمون و یاده گریه ای که روز اول مدرسه می کردمو ..فین فین کردنام به خیر  

چه زود گذشت .... چه زود بزرگ شدم .. چه زود بزرگ شدند

نظرات 18 + ارسال نظر
پیمان سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ http://saieroshan.mihanblog.com/

سلام، خواهر عزیز، خیلی خیلی زیبا بود، ماهم از این عمو شکلاتیا داشتیم اسمش مش نادل بود. شما چه تعریف کنی با اغراق چه بی اغراق فحش بدی ما قبولت داریم؛ چی هی ناراحت نشو قهر نکن (من یک بار توضیح دادم ) دیگه میشه مثنوی هفتاد من کاغذ.
خداقوت_پیمان

سلام داداش پیمان
بسیار بسی ممنون بابت لطفت
آقای میری معلم کلاس اوملمون بود و فوق العاده مهربون
من خیلی اشتباه کنم اگه بخوام نا سزا بگم .. همش مزاح و شوخی بود
ممنون که انقد لطف داری شوما
سلامت باشی .. لطفت کم نشه :)

صبا... سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ب.ظ

واااااااااااای که نمیدونی این روزا چققد به فکر اون روزایه خوش قدیمم!دلشوره ی سال جدید تحصیلی و هم کلاس شدن با دوستای صمیمی و اومدن معلمایی که اسمشون به نیکی در رفته بود و شکلاتای سر صف و بوی کتاب نو که عااااااااااااشقشم!
یادش به خیر....مام داریم کم کم بزرگ میشیمااااااا
دانشجوئیم داره تموم میشه!ههههههههههههههیییییییی روزگار

صبا جونم .. الهی قربونت برم دوس دارم بیام وبت نظر بذارم برات ولی باگفا قسمت نظرات رو برام باز نمی کنه عزیزم ..
آره ما که بزرگ شدیم ...
گفتی دانشجویی هم یادش به خیر
قربون دخمله .. بوس
منون که میای بهم سر می زنی .. دریغ از من که نمی تونم / عذر

صبا... چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ق.ظ

قرررررررربونت برم من
فدای سرت همشهریه عززززززززززززززززیزم!

فدای تو نازنین
ممنونم که انقد خوبی
رفتی خطه های غرب .. باز نشه بگی من دانشجو همو نمی تونمو از این حرفاهو ... حتما بهم سر بزن/ منم رفتم خدا خوست برگشتم .. ایشالله بلاگ فا درست میشه ... هستم همیشه در خدمت / بوس عزیزم

آیدا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ق.ظ http://yekhekayat.blogfa.com/

چه پست دلچسبی ساره جونم چقدر عالی گفتگو با آفتابگردانو تداعی کردی آفرین ساره ی من.

نظره لطفته آیدای من .. همش یه حس بود ... قربونت برم نازگل خانوم

آیدا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ http://yekhekayat.blogfa.com/

آخی واقعا یادش بخیر چه روزایی بود روزای اول مهرمون چقدر خاطره و زمان و حال داشتیم و قدرشونو ندونستیم ما همیشه تو آینده بودیم آینده ی دور و نزدیکمون و همه چیز یهو تو آینده ها غرق می شد و باز ادامه میدادیم.

آره راس می گی .. تا وقتی بچه بودیم همش تو بزرگی سیر می کردیمو ... دوس داشتیم جای بزرگترای دورو برمون باشیم ..حالا هم که تو این سنیم دلمون داغون واسه اون موقع ها هو شیرینی های دورانش تنگ شده ..

هیچ چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ http://diwarha.blogfa.com/

مواظب خودت باش ساره

مقسی .. حتما .. ممنون که میای و من نمی تونم بیام / ایلیا رو محکم ماچش کن علی داداش

همکنون... چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ق.ظ http://hamaknoon.net

من آپم و قول میدم دوباره وبلاگ بچه ها رو بخونم جون خودم :)

سلام دوست عزیز ... اومدم خوندمت .. خوشحالم که می خوای برگردی و بیشتر تر از همیشه باشی / عذر من رو بپذیر .. به خاطر مشکلاتی نمی تونم تو بلاگ فا نظر بذارم
امیدوارم رو قولتم وایستی ..

فرداد چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام آبجی جون
شرمنده کردی خو j
یاد این روزایی هم که الان داریم در چند سال دیگه به خیر...

سلام داداشی فرداد / چه شرمنده گیی عکسا ماله خودت بودن دیگه .. شوما لطف داشتی اجازه دادی بذارمشون تو بلاگم
آری .. چن سال دیگه به خیر :)

صبا... چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ

اون روزا من امتحان داشتم که نیومدمنیست من خیلی تنبلو شب امتحانیم باید تو روزای امتحان جورش رو بکشم!
سفرت خوش رفیق

باشه ناز گل خانوم هر وقت هستی پیش من بیا .. حیف که من تو این نظر گذاشتن تو بلاگ فا گیر افتادم :(
قرونت عزیزم :))

پیمان چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ب.ظ http://saieroshan.mihanblog.com/

سلام،تو لینکات این :)) چی؟.
خداقوت_پیمان

سلام / بازم سوال؟
این علامتو :)) واسه جنس نسوا گذاشتم ... مشخصه شونه این که من خیلی دوسشون دارم
نوعی ارادت

شکسته بال چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ http://manodelamtanha.blogsky.com

چقد حس خوبی و چقد حس بدی وقتی تنهای باشی

بیشتر حس بدشه که رو آدم تاثیر می ذاره

ویکی... چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ب.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

سلام...
من نبودم زودتر بت برسونم که اگر قابل دونستی سری هم بما بزن عزیز...!
ماهم همین دور و براییم...
جدی میگم.اگر فرصتی پیش اومد بی سر مشتاقیم...!
منتظرم

سلام برر ویکی ... دیر گفتی خو من چهارشنبه ظهر رفتم .. دیگه کامنتتو ندیدم خو
در هرصورت عذر

بیتا پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ

سلام بر دوست گلم

خوش بگذره بسی....آفتابگردون ها و متنت هم بسی قشتگ بودن

شاد باشی و پیروز بسی

سلام بر نازنین بیتا جان
ممنونم عزیزم
لطف داری نازگل خانوم
مستدامو سلامت باشی

اول شخص مفرد پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ http://sewom-shakhse-mofrad.blogfa.com

چه پست قشنگی!
خوش بگذره!

لطفت کم نشه ... ممنونم عزیزم

الهام رئیسی جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ق.ظ

عاااااااااااااااالی بود پستت

قربون تو نازنین ترین:)

بوق جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ب.ظ

مسافرت بهت خوش بگذره
هر چند دیار ما که همش و ترافیک و الودگی هوا و بوقه!!!1

ممنونم دکتر جان ...هر جایی صفای خودش رو که باید داشته باشه اره :)

فرداد یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سفرت به خیر آبجی گلم
دلتنگتم...زودی بیا خو.
مواظب خودت باش.

سلام دداش گلم
آبجی هم دلتنگه ... جمکران که بودم یاده عکسات افتادم که تو شب انداختی
ممنون داداشم

رضا یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ب.ظ http://rezasaki697.blogfa.com

درود بر شما
یاد معلم کلاس اولم آقای درخشنده افتادم با اون کفشهای دستبافش <گیوه>
میدونم در قید حیات هستند و در ایلام زندگی میکنند سخت مشتاق دیدارشم
رضا ساکی کلاس اول سال ۱۳۶۴

سلام برادرم ... چه خوب که یاده معلم کلاس اولتون کردید
ایشالله که تنشون سلامت باشه و همین طور شما :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد