قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

یه درد مزمن . . . /

این حرفا رو یه پسر ۱۸ ساله تو وبلاگش برای یه دختر ی که تو دنیای مجازی صاحب وبلاگیه نوشته جهت دردو دل  

نمی دونم چی باید گفت : 

سلام گندم خانوم ابجی درد من خیلی عمیقه دوس دارم باهات دردودل کنم ابجی گندم ی چیز جالب من وبهار هم 2مهرماه باهم اشنا شدیم
وای دختری که همیشه بهش میگفتم فرشته شیراز 2سال و7ماه بیشتر باهم نبودیم چه روزای اما 4ماهه که دیگه ندیدمش یعنی دلم نمیخاد ببینمش
ابجی اون موقع 16سالم بود سرکوچمون بهارو دیدم ی دختر خیلی خوشکل با بلیز سفید که خیلی بهش میومد تا اون موقع از هیچ دختری خوشم نمیومد اما بهاره بدجور به دلم نشست رفتم جلو پرسیدم خونتون کجاس گفت تازه اومدیم تو این کوچه خونشونو بهم نشون داد درس روبروی خونه ما بودن
داشتم از خوشحالی دیوونه میشدم گفت واسه چی پرسیدی؟؟ نتونستم ک بگم ازت خوشم اومده خندیدم ورفتم
3روز گذشت دیدم بدجور رفته تو دلم نمیتونم بی خیالش بشم صحبش رفتم توراه مدرسش بهش گفتم دوسش دارم و...... اولش محلم نزاشت میخندید کلی حرف زذم  تا شماره گرفت شب زنگ زد داشتم ازخوشحالی دیوونه میشدم بهم گفت همون روز اول از من خوشش اومده ابجی گندم داشتم پردر میاووردم شب تا صب باهاش حرف زدم چه روزای
باورم نمیشد که بهش رسیدم هرروز باهاش تا مدرسه میرفتم اما خودم دیر میرسیدم ب کلاس حتی طاقت ی روز دوریشو نداشتم
گذشت ی سال بود دوس بودیم که ازش قول ازدواج گرفتم اون موقع 17سالمون بود اونم قسم میخورد بدون من نمیتونه و ...
روز به روز عشقم بیشتر میشد همه چی خوب بود بهاره هم طاقت دوری منو نداشت
رابطه ما در حد بوسیدن وبغل کردن هم بود ک بخدا از روی هوس نبود اما بهار میگفت مگه قرارنیست ازدواج کنیم میگفتم اره میگفت پس چرا باهام هیچکاری نمیکنی؟؟ من میترسیدم بهم نرسیم و به همین خاطر هیچوقت گنا نکردم  همین بوسیدنش وبغل کردنش هم بخدا ازروی دوست داشتن بود ن هوس
همین جور گذشت تا دیدم 2سال ازدوستیمون میگذره ک خونه بهار اینا میخاد بره جای دیگه ای  وقتی بهاره بهم گفت میخان برن خیلی گریه کردم اونم منو میبوسید ودلداری میداد اخه همش 1کیلومترم دورنمیشدن اما من عادت داشتم هرروز بهاره پیشم باشه ومواظبش باشم خلاصه اسباب کشی کردن 7ماه گذشت تواین 7ماه رابطش بامن سرد میشد دیگه بهار سابق نبود ی روز توپارک نشسته بودم دیدم بهار با ی پسر دیگه تو پارک نشسته داشتن لب میگرفتن دنیا روسرم خراب شد رفتم جلو پریدم به پسره اما دررفت بهاره موند ومن
نمیدونستم باید چکارکنم گریم گرفت گفتم چرا بامن اینکارو کردی؟ زدم توگوشش برگشت گفت که عاشق اون پسره شده حقم داشت پسرخوشتیپی بود همسایشون بودبهم گفت دیگه ازمن خسته شده و.....
حرفای زیادی بهم زد منو کوچیک کرد پول باباشو ب رخم کشید و..... باگریه گفتم دیگه کافیه برو با ی خداحافظی تلخ جدا شد ورفت
ابجی گندم ببین چحور کیبورد خیس شده گریم گرفت دوباره خاطراتش یادم اومد
هرشب دعا میکردم برگرده اما برنگشت از رفیقام میشنیدم هرروز بااون پسر میگرده اخه چجورتونست بامن این کاروکنه
دوران خوشی ما2سال7ماه بیشتر نشد
دوماه پیش دیدم بهار زنگ زد گریه میکرد گفت پشیمون شده میخاد منو ببینه رفتم پیشش همون جای همیشگی که بهترین روزامونو اونجا میگزروندیم رفتم دیدم منو بغل کرد ئگریه میکرد پرسیدم چی شده
گفت مرتضی/همون پسره/بهم نامردی کرد ابجی گندم بهار سه ماه بود حامله شده بود
همونجا میخاستم خودمو بکشم خیال میکردم پسره واقعا میخادش ن اینکه واسه هوس بهاره رو ازم دزدیده باشه
بهاره ازم کمک خواست گفت مرتضی دیگه بهم محل نمیزاره بااینکه بهار اشتباه کرده بود اما ابروش واسم مهم بود گفت کمک کنم بچشوسقت کنه میبینی کندم من چقد بدبختم کسی که قراربود باهاش ازدواج کنم بامن چکارکرد؟
یکی ازاقواممون دکتربود بهارو بردم پیشش واسه سقت اما قبول نمیکرد با کلی التماس قرارشد بچه رو سقت کنه اما گیرداده بود بچه مال کیه هیچی نگفتم اومدم خونه شب شد جوهرنمک پیش حموم بود واقعا اززندگی سیرشده بودم جوهر نمکو سرکشیدم اسیدش 40درصدبود گلوم مثل دلم سوخت اما انگار قسمت نبود تموم کنم باید زجر میکشیدم حنجره ای که 2بار عمل شد معده ای که ضعیف شده بود وروده ای که باید هر دوسه ماه عمل بشه الان دیگه کارم شده بیمارستان وخونه میبینی گندم این روزگار منه
بهاره هم دوماه پیش سقت کرد و واسه همیشه اززندگیم رفت من که هرشب واسش دعا میکنم هنوزم دوسش دارم امانمیخام برگرده چون شاید همین روزا کارمو تموم کنم گندم واسم دعا کن بتونم جرات رگ زدنو پیدا کنم ۲مهر توسه سالگی دوستیمون میرم  
 
 خودتون قضاوت کنید ...نمی دونم ...واقعا نمی دونم
نمی دونم این داستان برای من خیلی درد بود ...  
پسر ۱۶ ساله ای که عاشق میشه یا نمی دونم هر چیز دیگه ای که خودتون اسمش رو می ذارید 
یه ۱۶ ساله که الان ۱۸ سالشه  
نظرات 7 + ارسال نظر
ا دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ب.ظ

بنظرم بیشتر واسه جلب توجهه.

قابل توجه شمائی که نام نشون نذاشتی ...حس می کنم جلب توجه نبوده می دونی چرا ؟چون این پست رمز داشت و یه نفر فقط خوندتش ...اونم گندم خانوم بود وگرنه همین آدم کلی مخاطب داشت تو بلاگش

ویکی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ب.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

باید گریه کنم؟!
نمیدونم باید چکار کنم تو بگو....!
این داستان واسه خیلی ها اتفاق افتاده.اما...
من خودم هیچ وقت انقدر خودم رو بی ارزش ندیدم که بخاطرش این کار رو بکنم.
خیلی درده...
بیشتر از همه اونجاش درد داره که بفهمی هوس جای عشق پاکتو گرفته.
عربده میکشی که احمــــــــــق ...!
لا اقل اگر به من پشت کردی و منو نخواستی پی یکی میرفتی که لایق باشه لیاقت تو رو داشته باشه.
درد دل کنم؟!
نه بذار همونجا مدفون بموه...!
کاش نمیخوندم این پستتو....

ویکی اون پسر فقط یه بچه بود
ویکی دیروز تو تلوزیون پسر بالغی رو نشون می داد که به خاطر عشقش به یه دختر به واسه ی تیر چراغ برق رفت بالای سقف آپارتمانشونو خودشو انداخت پایین
نمی دونم ...هر وقت لایق دونستی می تونی دردو دردل کنی آبجیت گوش می ده ...
آره کاش منم این پستو نمی خوندم

ویکی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:58 ب.ظ http://4tik6.mihanblog.com/

راستی چی بود حالا اون نتیجه ای که گرفتی؟
چی باعث شد دوباره افتخار بودنت رو بهم تفویض کنی؟!

بی خیال مهم نیس . . .

یک جهان سومی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ http://jahan3vomi.blogsky.com

یه چی بگم؟؟
من بات مخالفم....
با فرض راست بودن قضیه باید بگم که:
درد بزرگ دیگه چیه؟ بابا انقد احساساتی نباشید تو رو خدا. چرا ماها انقد از عقلایی فک کردن دور شدیم. اون پسره احمق بوده با اجازت. همه ما 16-17 سالگی رو گذروندیم... نگو بچه بوده طرف. ما هم بچه بودیم ولی از این حماقتا نکردیم. اگه توو همون 17 سالگی هم به من میگفتن همیچین موردی رو، میگفتم پسره احمق بوده. حق نمیدادم. هیچ دختری و هیچ پسری ارزش این رو نداره که آدم این بلاها رو سر خودش بیاره یا انقد بخواد واسش سریع برنامه ریزی کنه.
جسارتا اون بچه جای سفت نشا***یده که از این جور عاشقی ها حرف میزنه. اصن حالم به هم میخوره از این جقله ها... اسم عشق هم به گند کشیدن.
ساره جان! تو رو خدا بهش حق نده. زندگی که لوس بازی نیست یه بچه به خاطر یه کس دیگه این کارو بکنه. من پیشش بودم میگفتم جمع کن بابا کاسه کوزه ات رو. یه لگد هم ترجیحا بش میزدم!

دو چیز بگو
حالا خوبه من نه حرفی زدم و نه قضاوتی کردم که فِلفُور مخالف پیدا کردم :)
قبول دارم همه ی حرفات رو آرش ... همش رو ولی می دونی این که گفتم درده منظورم چی بود .. همون منظور تو بود که یه پسره ۱۶ ساله غلط می کنه از عشقو دوس داشتن این جوری حرف می زنه
و درد من خیلی چیزای دیگهی مربوط به همین شاخه س
درد من پارتنر گرفتن هاس که یه طرف قضییه همیشه این وسط شکست عاطفی می خوره ...حتی اگه دو طرف متعهد بشن که با هم فقط دوستن ولی پیامد دوستیشون فاجعه ای میشه آخرش که دیگه نمیشه کاری کرد
من حالا کلا فقط این پسرو مقصر نمی دونم می دونی چرا چون باید به محیطی که توش بزرگ شده از خانواده بگیر مدرسه و اجتماع دورو برش نگاه کرد / به این که چرا نوجوانا الان انقد زود به سن بلوغ می رسن
چرا چیزایی رو می دونن که نباید بدونن /که جنبه ش رو ندارن
متوجهه ای که ؟
و اینکه به خودمون نگاه نکنیم خوده من خیلی خیلی ببخشیدا هنوزم که هنوزه خیلی چیزا رو نمی دونم یا نهایتا بگم شاید مثلا به یه سری از چیزا رو تو دانشگاه پی بردم
چون محیطی من توش بودم به اندازه ی سنم باهام رفتار می شد نه مثه بچه ی ابتدایی الان که همه چیو می دونه
خیلی ببخشیدا من نمی خوام این جا به جنس خاصی توهین کنم ولی ما هر چی بدبختی یا بیشتر بد بختی هامون از گور این جنس نسوان بلند میشه من نمی دونم این پسرا پدرو مادر ندارن راهنمائیشون کنن
ای بابا
در آخر بگم حق نمی دم ولی دلم براش می سوزه چون امثال این نوع نوجونا حداقل تو زمان حاضر داره زیاد میشه
و وضعیت داره روز به روز به سمت نابسامانی پیش می ره

آیدا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ق.ظ http://yekhekayat.blogfa.com/

نمی دونم چی بگم قلبم تیر کشید نسل جدید ما تا کجا ها که نرفته چقدر متاسفم از آموزش بدون پرورش متعصب نفس گیر ما که نسل جدیدو تا ناکجا رها می کنه.

یه جورایی همه مقصرن ..

یک جهان سومی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ http://jahan3vomi.blogsky.com

اوهوم... درسته.
سن بلوغ کم شده و بلوغ زود رس شایع شده.
آره. محیط اون پسره مهم بوده توو رفتارش

:))

فری سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ http://roozegarr.persianblog.ir

سلام ضعیفه جون
اومدم بهت بگم اصلا نگران تعداد مهمونا نباش. هر چند نفر که دوست داری با خودت بیار عزیزم.
اصلا از دکتر بوقم نترس، خودت که می دونی من اونجا همه کارم. خیالت راحت

سلام
به به فریبا خانوم
بلاگمون منور شدد به قدومتون خانوم
به چشم ..امر امر شماست /

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد