خود کامه رفیقان تنک حوصله رفتند
صد شکر که دیگر سر یاری به کسم نیس
بس زخم نهان دارم از آن راز جگر سوز
آوخ که بر آن مرهم جان دسترسم نیست
روزی هوسم کام دل از عشق بتان بود
هست اینهمه امروز، ولیکن هوسم نیست
کی واشود این عقده که در ششدر تقدیر
افتاده چنانم که ره پیش و پسم نیست
* فریدون توللی *
من لینکت کردم شماهم بکنkhartokhar2.blogsky.com
چه شعر قشنگ و دلگیری مرسی عزیزم.
ببخشید که نتونستم خوب بذارمش .. تنظیمات بلاگم داغون شده
خودت گیرا خوندیش که به دلت گرفت شکوفه ی من :)