قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

سوتی در حد گـــــــــــــــــــــــــاف .../

امروز بد جوری گاف دادم  

یعنی این دو تا چشام در حالی که تحت الاختیار نبود کار دس ما داد  

خدا بگم این دخترای فضول رو چیکار نکنه  

چقد دورو زمونه بد شده / داغون / بسی فبها خیلی زیاد  

خدا عاقبت من یکی رو به خیر کنه  

آخرش اونی میشه که نباید بشه

روزگــــــــــــــــــــــــــــــــار

هی ی ی ی ی ی ی  

ای روزگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار

اهوم . . . /

یه شوهرم نداریم این دوروز تعطیلی دس ما رو بگیره ببره خونه ی مامانش 

 پ ن :  

عید ما همون دیروز بود .. الان باز واسه چی دو روز تعطیلیم  

الان اگه ما نخوایم تعطیل باشیم کیو باید ببینیم

خود روان پریشیه مزمن و معلوم الحال . . .

  یه وقت بعضی ها خودشون رو باد کردن دارن به مراحل نهایی ترکیدن می رسن/  شوما به خودت نگیر ها .. نه عزیزم .. به تو نمی گن که به غیر تو می گن  

آره عزیزم  

هی حرص بخور /هی لایی بده لایی بگیر ( منظور همان بده بدستان و دادن و گرفتن لایحه س ) 

نه شوما کَکتم نگزه /نیشم نزنه / گازم نگیره /لبم نزنه / کلا تماس بی تماس  

حرام است  

خیلی ها خیلی چیزا می گن / کی گفته تو گوش بدی  

نه گوش بده نه گوش بگیر  

حرف زیاد استو غلندر یا شایدم قلندر بیدار / شایدم خواب (ایشالله که ابدی شه اون خواب ) 

رنگ مانتوت چه قشنگه / کوجا خریدی ؟ چن خریدی ؟تخفیفم داد ( بی پدر دارم حرف می زنم این اسمس این وسط چیه / فارسی را نیز پاس داشته و همان پیامک بلغور می کنیم ) 

آری جانمان نه رسمیست جونم براتون بگه / نه براتون نه / برات بگه  

مگه این جا کسی هس ؟نه نیست / هست / 

نوچ ..../ نیس  

حالا که مطمئن شدیم کسی این جا نیس (کی گفته نیس ..خدا که هس ) 

آرای می دانم خدا را ... 

حالا خدا که ... 

مهم این است که غیر خدا هیچکی نیست اینجا  

بگذریم  

ببخشید نگفتی مانتوت رو چند خریدی چقدم با شالت سِته ./ رنگشم چه شاده / مردم پسنده  

این چیست ؟ نه ببخشید من امروز چه رسمی شدم / این چیه ؟ 

آه اوه خدای من این ؟این / این یک زنبیل است برای گذاشتن در صف  

کدام صف ؟ 

هیچی آماده باشیم که اگر نهایتا صفی شد یا کسی خواست برای کسی جا رزو کند یا اینکه اگر قرار شد جابه جایی صورت گیرد ما آماده باش باشیم  

آه از آن جهت  

بله جهت خیلی مهم است از همان جهت  

 

پ ن : 

پیر زنی که هی از آن سمت داد می زند به من چایی نمی دهی  

آیا می شود با آبه جوش نیامده چایی دم کرد ؟ آیا می شود ؟  

هی می گوید به من یک دانه چایی بده  

آیا بهتر نیست آن فرد ساقی موهایش را از ته جرواجر کند 

  

 دوس دارم دستم را بگذارم دور گردن یکی و خفه ش کنم  

دوس دارم جز چن تای اول باشم  

دوس دارم مسخره م نکنند  

دوس دارم تحقیرم نکنند / احمق فرضم نکنند / در موردم قضاوت نابجا نکنند  

دوست دارم دستم را بگذارم در دس کسی  

دوس دارم دوست داشیده شوم  

دوس دارم کاش هایم به انگار مبدل شود  

کاش خدا هم دستش را در دستم می گذاشت

یه درد مزمن . . . /

این حرفا رو یه پسر ۱۸ ساله تو وبلاگش برای یه دختر ی که تو دنیای مجازی صاحب وبلاگیه نوشته جهت دردو دل  

نمی دونم چی باید گفت : 

سلام گندم خانوم ابجی درد من خیلی عمیقه دوس دارم باهات دردودل کنم ابجی گندم ی چیز جالب من وبهار هم 2مهرماه باهم اشنا شدیم
وای دختری که همیشه بهش میگفتم فرشته شیراز 2سال و7ماه بیشتر باهم نبودیم چه روزای اما 4ماهه که دیگه ندیدمش یعنی دلم نمیخاد ببینمش
ابجی اون موقع 16سالم بود سرکوچمون بهارو دیدم ی دختر خیلی خوشکل با بلیز سفید که خیلی بهش میومد تا اون موقع از هیچ دختری خوشم نمیومد اما بهاره بدجور به دلم نشست رفتم جلو پرسیدم خونتون کجاس گفت تازه اومدیم تو این کوچه خونشونو بهم نشون داد درس روبروی خونه ما بودن
داشتم از خوشحالی دیوونه میشدم گفت واسه چی پرسیدی؟؟ نتونستم ک بگم ازت خوشم اومده خندیدم ورفتم
3روز گذشت دیدم بدجور رفته تو دلم نمیتونم بی خیالش بشم صحبش رفتم توراه مدرسش بهش گفتم دوسش دارم و...... اولش محلم نزاشت میخندید کلی حرف زذم  تا شماره گرفت شب زنگ زد داشتم ازخوشحالی دیوونه میشدم بهم گفت همون روز اول از من خوشش اومده ابجی گندم داشتم پردر میاووردم شب تا صب باهاش حرف زدم چه روزای
باورم نمیشد که بهش رسیدم هرروز باهاش تا مدرسه میرفتم اما خودم دیر میرسیدم ب کلاس حتی طاقت ی روز دوریشو نداشتم
گذشت ی سال بود دوس بودیم که ازش قول ازدواج گرفتم اون موقع 17سالمون بود اونم قسم میخورد بدون من نمیتونه و ...
روز به روز عشقم بیشتر میشد همه چی خوب بود بهاره هم طاقت دوری منو نداشت
رابطه ما در حد بوسیدن وبغل کردن هم بود ک بخدا از روی هوس نبود اما بهار میگفت مگه قرارنیست ازدواج کنیم میگفتم اره میگفت پس چرا باهام هیچکاری نمیکنی؟؟ من میترسیدم بهم نرسیم و به همین خاطر هیچوقت گنا نکردم  همین بوسیدنش وبغل کردنش هم بخدا ازروی دوست داشتن بود ن هوس
همین جور گذشت تا دیدم 2سال ازدوستیمون میگذره ک خونه بهار اینا میخاد بره جای دیگه ای  وقتی بهاره بهم گفت میخان برن خیلی گریه کردم اونم منو میبوسید ودلداری میداد اخه همش 1کیلومترم دورنمیشدن اما من عادت داشتم هرروز بهاره پیشم باشه ومواظبش باشم خلاصه اسباب کشی کردن 7ماه گذشت تواین 7ماه رابطش بامن سرد میشد دیگه بهار سابق نبود ی روز توپارک نشسته بودم دیدم بهار با ی پسر دیگه تو پارک نشسته داشتن لب میگرفتن دنیا روسرم خراب شد رفتم جلو پریدم به پسره اما دررفت بهاره موند ومن
نمیدونستم باید چکارکنم گریم گرفت گفتم چرا بامن اینکارو کردی؟ زدم توگوشش برگشت گفت که عاشق اون پسره شده حقم داشت پسرخوشتیپی بود همسایشون بودبهم گفت دیگه ازمن خسته شده و.....
حرفای زیادی بهم زد منو کوچیک کرد پول باباشو ب رخم کشید و..... باگریه گفتم دیگه کافیه برو با ی خداحافظی تلخ جدا شد ورفت
ابجی گندم ببین چحور کیبورد خیس شده گریم گرفت دوباره خاطراتش یادم اومد
هرشب دعا میکردم برگرده اما برنگشت از رفیقام میشنیدم هرروز بااون پسر میگرده اخه چجورتونست بامن این کاروکنه
دوران خوشی ما2سال7ماه بیشتر نشد
دوماه پیش دیدم بهار زنگ زد گریه میکرد گفت پشیمون شده میخاد منو ببینه رفتم پیشش همون جای همیشگی که بهترین روزامونو اونجا میگزروندیم رفتم دیدم منو بغل کرد ئگریه میکرد پرسیدم چی شده
گفت مرتضی/همون پسره/بهم نامردی کرد ابجی گندم بهار سه ماه بود حامله شده بود
همونجا میخاستم خودمو بکشم خیال میکردم پسره واقعا میخادش ن اینکه واسه هوس بهاره رو ازم دزدیده باشه
بهاره ازم کمک خواست گفت مرتضی دیگه بهم محل نمیزاره بااینکه بهار اشتباه کرده بود اما ابروش واسم مهم بود گفت کمک کنم بچشوسقت کنه میبینی کندم من چقد بدبختم کسی که قراربود باهاش ازدواج کنم بامن چکارکرد؟
یکی ازاقواممون دکتربود بهارو بردم پیشش واسه سقت اما قبول نمیکرد با کلی التماس قرارشد بچه رو سقت کنه اما گیرداده بود بچه مال کیه هیچی نگفتم اومدم خونه شب شد جوهرنمک پیش حموم بود واقعا اززندگی سیرشده بودم جوهر نمکو سرکشیدم اسیدش 40درصدبود گلوم مثل دلم سوخت اما انگار قسمت نبود تموم کنم باید زجر میکشیدم حنجره ای که 2بار عمل شد معده ای که ضعیف شده بود وروده ای که باید هر دوسه ماه عمل بشه الان دیگه کارم شده بیمارستان وخونه میبینی گندم این روزگار منه
بهاره هم دوماه پیش سقت کرد و واسه همیشه اززندگیم رفت من که هرشب واسش دعا میکنم هنوزم دوسش دارم امانمیخام برگرده چون شاید همین روزا کارمو تموم کنم گندم واسم دعا کن بتونم جرات رگ زدنو پیدا کنم ۲مهر توسه سالگی دوستیمون میرم  
 
 خودتون قضاوت کنید ...نمی دونم ...واقعا نمی دونم
نمی دونم این داستان برای من خیلی درد بود ...  
پسر ۱۶ ساله ای که عاشق میشه یا نمی دونم هر چیز دیگه ای که خودتون اسمش رو می ذارید 
یه ۱۶ ساله که الان ۱۸ سالشه  

خوراک قارچ با گردو . . .

بابام امروز از یه جا از این قارچ های جنگلی کنده آورده  

مامان من تو خوراک قارچی که درس می کنه گردو هم می ریزه   

امشب برای افطار از قرار معلوم خوراک قارچ داریم

گردوهای آسیاب شده ی خونمون تموم شده و مامانم در حین اینکه داشت با بابام می رفت بیرون به داداشم گفت : 

ـ به من بگه یعنی به منه ساره که اون گردوها رو بشکونم و آسیابشون کنم  

داداشم در مورد من یه چی به مامانم گفتو .. گفت تو رو خدا به هرکی کار می سپری به این ساره نسپر ... من که تو اتاقم مشغول کاری بودم  ( کار مثبت بود در واقع تو چُرت نیم روزی بودم ) 

یه جورایی شنیدم  

و از اون جایی که ساره اگه سرش بره حقش نمی ره ... بنابراین اومدم بیرونو منظورم از اتاقمه و شروع کردم به کولی بازی در آوردن که چرا چنین چیزی در موردم گفتی ... 

بالاخره ه ه ه ه ه ه ه / جونم براتون بگه : 

این داداشه داره گردوها رومی شکونه تا آسیاب کنه ... هر کی با ساره در بندازه عاقبتش میشه عاقبت داداش من   

 ـ پ ن : 

همچنان هوا عاشقه .. و دس بردار هم نیس  

 مربوط نوشت : 

احتمالا قالب وبلاگم رو عوض خواهم کرد ... قالب وبلاگ خودم رو تو دو سه بلاگ دیگه هم دیدم  

چه معنی داره .. مقالب وبلاگ من باید تک باشه مثه خودم که تکم (آیکون یه ضعیفه با اعتماد به نفس بسی فبها خیلی بالا )

 

 

عاشقی . . .

این روزا هوا تو این هیرو ویر بد عاشق شده ...  

ول کن هم نیس ...

سو سابقه ...

به یه نفر امروز قول دادم براش فایل یه سری از کارامو ببرم.. ولی اصلا حوصله ندارم برم بیرون  

حالم از هر چی اجتماعه بهم می خوره  

حالا کلا بد قول میشم می رم پی کارم .. بد قولی هم میشه سوسابقه  

 

بی ربط نوشت : 

میخوای برای جواد خیابانی برات بریم خواستگاری( حالا که عاشقشی ) .. شماره ی مامانتو به من بده باهاش هماهنگ کنم برای بعد عید فطر بریم خواستگاری  

 

آخه آدم قطعیه .. تو عاشق جواد شدی ؟ 

پس عادل چی میشه یا نهایتاپیمان یوسفی یا در نهایت مزدک  

ای بابا .. عاشقی هم عاشقی های قدیم  

 

دویتور من گفته باشم من تو همین ساعت البته یه ربع ساعت زود تر خوندمت تو روح قسمت نظرات هر چی بلاگ فاهه /نامردیه / باز نشد که آیکون یه آدم خیلی عصبانی

تجدید فراش . . . ؟ من می کشمش

دنیا رو نگاه تو رو خدا همه رو برق می گیره ما رو لَمپا* 

  

معنی نوشت :

 لَمپا* به زبون محلیه ما یعنی همون چراغ نفتی  

 

 نا مربوط نوشت : 

 نیگاه تو روخدا زمونه رو ...

 شوووهره دخترم رو دخترم اسم گذاشته حالا فیلش یاده هندستون کرده می خواد باز تجدید فراش کنه بره خواستگاری  

یعنی من این بَشرو قطعه قطعه ش می کنم چه معنی داره رو دخترم اسم بذاره بعد بره واسه خودش دنبال دختر بگرده...چه معنی داره ؟   

 

 

بی ربط نوشت : 

 یه وقت به سرتون نزنه پسرا رو اذیت کنیدا .. گناه دارن  

بیچاره ها خیعلی دل نازکن