سارای وقتی کتاب عقیدتی غربی می خوند ..خط به خط کتاب ..خواه ناخواه عقیده شو و افکارشو تغییر می داد
سارای : این کتاب تایید شده س ؟؟؟
_ بله بله تایید شده س ..فلانی خوندتش
سارای تا صفحه ی هفتاد کتاب رفت و دید داره از کتاب خوشش میاد ..
از عقیده ها خوشش میاد
از مسلک ها خوشش میاد
پسر خردسالی که عاشق موسیقی بوده و در نوجوانی به خاطر فشار هایی که از سمت پدرش بهش میاد می ره که کیشیش بشه ..
پدری که با تبر می زنه پیانو ی قرار گرفته گوشه ی اتاق رو یه روز صبح زمستونی تیکه تیکه می کنه
و برای توجیه به پسر کم سنو سالش می گه ...این پیانو این جا خیلی جا گرفته بوده
پیانوی پسری که اون پیانو همه ی زندگی دونالد بوده
پسری که وقتی به سن جوونی می رسه ..نیمه های شب هر شبش بیدار می شده و مضطرب بوده و تنها راهی که پیدا می کنه ...نوشتن روی کاغذهمون نیمه های شب برای خداست ..
سارای با خوندن کتاب به همون عقایدی می رسه که خودش داشته و همیشه فک می کرده اون عقاید اشتباهن ..
سارای دیگه ادامه نمیده ..چون مطمئن نیست که حرفای اون کتاب همش درس باشن
سارای از خوندن کتاب ها تاثیر شگرفی می گیره ..برا همین هیچ وقت سعی می کنه زیاد کتاب نخونه ..تا وقتی که بزرگ تر شه
سارای هنوز بچه س و در انتظار بزرگ تر شدن