این روزا خیلی منتظرم
بیش از پیش منتظرم
هی به خدا می گم چی شد پس . .
هی شبیه این بچه ها که لباس مامانشونو می کشن و هی صداش می کنن و هی لبو لوچه کج می کنن به خدا می گم خدا جونم چی شد پس ؟
خدا این روزا هی مشغول رسیدن به امورات دیگران و هی می گه ساره صب کن ..
ساره وایستا
ساره دو دیقه دندون رو جیگر بذار
خدا هی می گه دو دیقه و هر دو دقیه برام دو سال که چه عرض کنم دو هزار سال می گذره
هی بی خیال میشم و هی یه چیزایی منو به یادهش میندازه
هر چیزی منو یاد اون میندازه
دانشگاه . . درس ..
سمبوسه ..مغز کاهو ..ماست خیار
ساعت ..کیف چرمی دور دوزی شده
مقاله . . حق التدریسی
غرور . . . مامانم . .. مامانش
و عصبانیت . . حرص دادن
زود جوش آوردن . . سکوتاش
گوش دادن هاش
حرف نزدن هاش
محل نذاشتن هاش . . . بی تفاوت بودنش
بی احساسی ..
رفتنش . . . نیومدن ش . . . نا محسوس بودن هاش
سیاست کردنش ( عاشق سیاست هاش بودم / هر چن که کلی حرصم می داد ولی ..آدم کیف می کرد )
امروز انقد شلوار خدا رو کشیدم که نهایتش باز منو گرفت تو بغلش و گفت ساره چته ؟
نمی خوای بذاری من به کارام برسم
تو چشاش زل زدم / سکوت کردم
بدون اینکه هیچی بگم دستمو انداختم دور گردنش و محکم بغلش کردم
سرمو گذاشتم رو سینه ش و گفتم من پس کی ؟
گفت ساره خودت می دونی که حرف من حرفه . . . می دونی دیگه ؟
انقده کیف داد ...چن ساعت تو بغلش بودم
منم همینم
چی بگم والا.....
هومممم