قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

تموم لحظه هام خراب شد . . .

بااینکه من بهش گفتم می خوام برم اعتکاف و اون نذاشت و بهم تشر زد ..و منم بغض تو گلوم جمع شده بود ..

و تلوزیون داشت فوتبال ایران و ازبک رو نشون می داد و داداشم ازگلی که انصاری زده بود ..خوشحال بود

و جواد خیابانی که هی را به را تعریف می کرد ..جوری تعریف می کرد که انگاری ما ایرانیو .ایران جماعتو فوتبالیست هاشو ..راند خوارای پشت پردهو ..لابی هاشو چیزی نمی دونیم

و اون توپی که از تو دروازه ی ایران فید بک شدو توسط کمک داور گله مردود اعلام شده بود ..در حالی که تو تصویر آهسته گل بود ..و جواد خیابانی که هی لاف پوشوی می کرد و می گفت باید باید تمام توپ کاملا وارد دروازه می شد ..در حالی که اگه چششو اندازه ی بدنی خیکیش چهار تا می کرد متوجه می شد که واقعا گل بود

..

من از اینکه به اعتکاف نمی تونم برم افسرده شده بودم

45 دقیقه بعد تی شرتی رو که منو المیرا تموم فرهنگو قارنو بازار رجایی رو گشته بودیم تا یه چجیز خوب بخریم ..

یه تی شرت آبی نفتی با یه سری طرح راه رای ریز و هاشوری خیلی کمرنگ

که خیلی هم خوشکل بود ..که کادو شده بود ...گذاشتم رو میز عسلی که بابام وقتی اومد ..دیدتش

خیلی خوشش اومده بود و پوشیده بود

من تشری که غروبی سرم زده بود با حرف هایی که بهم گفته بودو همون موقع گذاشتم کنارو بی خیال شدم

ولی هنوز دارم برا نرفتنم اشک می ریزم

امشب پذیرش بود

خیلی ناراحتم

حتی نمی تونم خودمو آروم کنم

خدا نمی خواست من برم چون لایق نبودم ..اگر نه بابامو راضی می کرد

به خدا می گم خدایا .تو رو خدا بابامو راضی می کنی ..می گه نه

خب چی می شد دله بابامو نرم می کردی و راضیش می کردی

چی می شد ؟

هان 

منو بگو که می خواستم روحیه م رو بسازم

نظرات 10 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ب.ظ

نمی خواستم بی تفاوت رد شم

ببیت تکلیف چیزی جر به حد توانایی واجب نیست

واجازه پدر شرطه

شاید خدا می خواسته ببینه چقدر واقعا نسبت به دستوراش معرفت داری

شاید . . .
بیله شما درست می فرمایید ولی من هم نیاز دارم ..این طور نیست !

دوقلوها یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.negarin.blogsky.com


ماهم اعتکاف را خیلی دوست داریم
اما لازمه ی نزدیکی به خدا دله و اندکی خلوت‏!بین خدا و خود آدم
راستی نیومدیا‏!‏
منتظریم‏!‏

اون جمله ی دوم رو خوب اومدی ..
ولی من هدفم از رفتن به اعتکاف رسیدن به یه فضاست ..که رفم و بهش رسیم ...و همون طوری بود که فکر می کردم
عزیزم اومد ولی خو نظر نذاشتم

حسین یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.zanboorestan.blogsky.ir

سلام
نمی دونم اینهایی رو که در ادامه می تایپم حالت رو بهتر می کنه یا نه ولی امیدوارم .
تو دوران دانشجویی دوبار قسمت شد که با دوستای کانون مسجد رفتیم تو مسجد بزرگ برای اعتکاف.
همه چی جالب بود مثل رفتن به مسافرت و اینکه هر روز و شب برنامه داشتیم
مثل اینکه امشب نماز چی باید خوند یا دعای فلان و همراهی دوستایی که با هم پیک بودیم آدم رو بیشتر ترغیب می کرد.

پتوهایی که نزدیک به نزدیک هم انداخته بودیم و ساک های مسافرتمون(!) رو هم یک کناری گذاشتته بودیم منظره جالبی به صحن مسجد داده بود.

شب تو تاریک و روشن چراغهای معدودی که تو شبستان روشن بود صدای نچوای آرام دل انگیزی حوانی توجهم رو حلب کرد که دل به صداش دادم و منتظر بودم تا روز بشناسمش اما حتی تا روز آخر هم معلومم نشد که کی بود.

و مغرب روز آخر جدا شدن از مسجد و ذکر و دعا عجیب بود مثل خداحافظی با امام رضا وقتی از مشهد میخوای بیرون بیای

و خانواده که دم مسجد به استقبالت اومدن مثل اینکه از حج برگشتی.

آه ه ه حیف که بعد از دانشگاه دیگه قسمت م نشدیعنی لیاقتش رو تو خودم ایجاد نکردم

مهم نیست تو اون وقتی که فراقت داری بری اعتکاف بعدش که گرفتار زندگی هستی ارزش داره که خودت رو بکنی و بری سراغ خدا

برای همین بهت می گم البته که این حالت غمی که داری از توفیق نیافتن ارزش منده اما اینکه بعد از این بتونی این حالت اشتیاق رو در خودت حفظ کنی بیشتر مهمه

حرفهام رو جدی نگیر اصلا من کی هستم که توصیه برات داشته باشم.
ممنونم اگه نوشته هام رو خوندی و از خدا حال بهتری برات می خوام

زنبورستان

سلام
واقع استفاده بردم و واقعا خاطرات شما منو یاد خاطرات سه شبی که بر من گذشت انداخت ...
واقعا ممنونم
خوش اومدید

ت دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ق.ظ http://kheilidoorkheilinazdik.mihanblog.com/

بابا ها از این ضد حال ها هر چند وقت یه بار می زنن

آره خب ..ولی مال من خیلی بیشتره

فراری دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ http://hotlove133.blogfa.com

منم خیلی دلم میخاست برم ولی نشد... منم بخاطر خونوادم... ولی یه داستان خوندم از اهل بیت که خیلی سرحالم آورد... اگه قول بدی بخندی واسه تو هم میگم
تولد یگانه ؛مرد عالم مبارک... در پناه علی (ع) باشی آبجی گلم

باشه ..
بگو ..می خوام گوش کنم به داستانت داداش علی
بر تو هم مبارک ..
ممنونم داداشی ..تو هم در پناه حق مستدامو پیروزو سلامت باشی

بیتا دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:48 ب.ظ

سلام عزیزم

ناراحت نباش دوست گلم؛امسال نشد سال دیگه انشاله اینکه بابا ازت راضی باشن هم خودش کلی خوبه تازه می شه همین جا توی خونه از این روزای قشنگ نهایت استفاده رو ببری

التماس دعا بسی زیاد

سلام نازنین من ...خیلی دلم برات تنگ شده بود ..کجایی تو آبجی بیتا
بله البته ...اون که عالیه
نه بیتا ...من یهخ فضای متفاوت می خواستم ...
وخوشحالم که رفتم و سعادت شد و بهش رسیدم ..
یه فضای خیلی جدید با تفاوت خیلی زاد با فضاهای دیگه
ما محتاجیم به دعا بیتا ..محتاج
ولی به روی چشمم ...حتما
قربون تو نازنین برم

شکسته بال بی وب سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ق.ظ

ساره؟!
مثلا آدرس عوض کردی دوستت نیاد آی کیو؟!!
من با یه سرچ ساده ضعیفه و فقط یک کلمه ضعیف پیدات کردم دانشمند
تو رو خدا تحصیل کرده های مملکت ما رو

وووویی یهو گفتم تحصیلکرده یاد این افتادم چقد سنمون رفته بالا که حالا کار های مملکت افتاده دست ماها دهه 60 الان رو کارن
میبینی؟!!!
به اوج سنمون و شرایطمون رسیدیم ولی اون چیزی که میخوام نیستم

سلام عزیز و نازنین من ...
مثلا ...
بله می دونم ...که با یه سرچ ساده می رسه ...برام مهم نیست ..
بی خیال
خب حالا دیگه انقد ما دهه ی ۶۰ ه رو زیر سوال نبر دیگه دختر
ان شالله که هستی و هستم و هستیم ..
دختر جان ..جانه جانان ..به خدا و فقط و فقط خدا توکل کن
شکسته بال ..خیلی تو این چن روز برات دعا کردم ..ان شالله که به خواست و مصلحت خدا فرجی بشه ..
خوشبخت شی
آمین

رضا ساکی سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ب.ظ http://rezasaki697.blogfa.com

درود برشما ....
درسته ... من و بانو کلا خوش گذرئنیم .... یعنی اصل زندگی اینه ...
این خوشیهاست که خاطره های سالهای بعد رو میسازه .... شما هم خوش باش.... خوندم خیلی ناراحت نباش یقین اگر می رفتی و پدر از ته دل راضی نبود به خودت هم خیلی نمی چسبید

سلام بر جناب ساکی
خدا کنه که همیشه همین طوری باشه
ان شالله به خوبی و خوشبختی به پای هم پیر شید و دلهاتون جوون بمونه برای هم .....
رفتم ..عالی بود ..خیلی عالی بود
از شما هم بسیار ممنونم

مجتبی چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ق.ظ http://WWW.MOJTABAHAMRANG.COM

آخه سارا خانوم عزیز کی گفته اعتکاف تنها جاییه که خدا صدات رو می شنوه یا فقط اونجاست که میشه توبه کرد و میشه گناهانو(اگه گناهی داشته باشی که بعید می دونم)شست؟
اعتکاف که هیچی. نظرت رو به کعبه جلب می کنم. ببین به قول شمس تبریزی:اگر وقتی تمام مسلمین به دور کعبه در حال سجده باشند کعبه را از میانشان برکشی،آنها به قلب هم سجده می کنند.
تا حالا از خودت پرسیدی چرا به دور کعبه و به شکل دایره مردم سجده می کنند؟دقیقا به همین خاطر. کعبه بهونست. مردم رو به روی هم به قلب های هم سجده می کنند. مگه خدا تو قرآن نگفته من از رگ گردن بهت نزدیک ترم؟خب؟خدا در قلب تو وجود داره. به قلبت بیشتر توجه کن. اینا بازیه. حکایت شاگردیه که نمی خواد درس بخونه و خودکار و دفتر خوب رو بهونه می کنه. تازه اگه اعتکاف خوب باشه. خاله ی من هر سال می ره. اما من که فکر نمی کنم ذره ای عبادت حساب بشه. موبایل که می برند(البته سایلنت باید باشه).چون به تمام مردای خانواده از تو اعتکاف اس ام اس زد و روز مرد رو تبریک گفت. خوابشون هم به راه اونجا. چیز جالب اینه که کلی هر سال پول لباس و آرایش می ده تا تو مجلس زنونه ی اعتکاف که می شینه جلوی مدل های موی سر و لباس دیگرون کم نیاره. به جون مجتبی فضای اونجا هم اینجوریه. باور کن. به قلبت رجوع کن. خدا نارحت میشه اگه در عین نزدیکی به ما نبینیمش

آقا مجتبی همه ی اونایی که گفتی رو صد در صد قبول دارم ولی فقط اینو در جریان باش که من دنبال یه فضا بودم که خدا رو شکر سعادت شد و رفتم و اصلا به هیچ وجه من الوجه از رفتن هم پشیممون نیستم ...خیلی خوشحالم به همون فضایی که می خواستم دست پیدا کردم
از تو هم ممنونم ...واقعا حرفات به جا بود

وفا(امید) پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ق.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

پس رفتی اعتکاف....قبول باشه...
امیدوارم واسه ما هم دعا کرده باشی...
کاش دیگه غر نزنی...

بله بله بله
بالاخره رفتم داداش مهربونم
اگه بدونی چه قدر برات دعا کردم ...
اینارو نمی گم که ریا باشه ..اینا رو می گم که بگم چه قدر به یاد تو یه سری ا دوستان بودم ..
تو نماز شبا جز ۴۰ تا مومنی بودی که دعات می کردم ..آخر نماز های یومیه ..وسط خوندن دعاها ..و نهایت بعد دعای ام داوود هم خیلی دعات کردم داداش امید
منتظرم که خودتم یه آستینی برا خودت بالا بزنی تا خدا هم دستتو بگیره
غرو بای زد ..نمیشه که نزد
نمی دونم والا ..خدا کنه انقده متحول شده باشم که دیگه غر نزنم و بیشتر توکل کنم ..خدا کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد