قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

جای شما خالی

دیروز با بچه ها جمع شدیم که بهمون خوش بگذره

بچه های فعال تیم س ... مثلا

بعدشم که جای شما خالی از خود تعریف نباشه با دست پخت بنده پیتزا زدیم تو رگ

من درس کردم و از این شهر خودمون بردم یه شهر دیگه

کلی بچه ها سورپرایز شده بون

چقد خوش گذشته بود واقعا

آشنای بابا . . .

آشنای بابام همین چن دقیقه پیش زنگ زده می گه بابا هس ؟

می گم نه رفتن بیرون

می گه خب ..به بابا بگو به داداشت بگه که جزوه ی مکانیک سیالات رو برام بیاره که شدیدا نیاز داره

(تو دلم گفتم نمیشه مستقیما به جای فلش های تصاعدی از شما به باباو از بابا به داداش همون از شما به داداش بشه / ذهنم گفت میشه )

بعد گفت بابا وقتی از داداش گرفت بیاره اداره بده به آقای فلانی و آقای فلانی بده به من

از اون جایی که این آقا استاد تشریف دارن همه ی موارد را در تصاعد می بینن

منم گفتم باشه حتما

این آشنای بابای ما موقع  حرف زدن یه عشوه خرکی هم می اومد که نگو

اوووووووووووووووووووووووووف


چقدر دوسش داشتم .. .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

لطفا . . .

کوریون ؟؟!! __محمد موسویان برگرد


آخرش من یه چیزیم میشه ...

امروز انقد تلاش کرد راضی شم که آخرش نشدم

بعد مثلا رفت تهش که می خواستیم بیایم یه کاری کرد که به دلم بشینه و راضی شم (سانسور البت اون کار )

بعد من جوری عنوان کردم که مثلا  خیلی خیلی از اون کارش خجالت کشیدمو ناراحت شدم و بهش گفتم تا یه ماه  حق نداره بیاد شهرستان ..تازشم حتی حق نداره بهم زنگ بزنه

اون انقد باورش شده بود که کلی معذرت خواست و گفت فک نمی کرده که ناراحت شم و کلی منت کشید که از دلم در بیاره ..بازم من جوری عنوان کردم که هیچ رقمه راه نداره ..و براش فیلم بازی کردمو گفتم می خوام برم خونه ..اون بلند شد خیلی ناراحت رفت سمت ماشین پشت به من و هی دستشو می کشید تو موهاشو می گفت من که گفتم معذرت می خوام ..من قصد بدی نداشتمو ..

هی ناراحت بود

من دیدم داره سکته می کنه بلند شدم یهو پریدم مثه این بچه کوچولو ها جلوشو همون حرکتی رو انجام دادم که اون انجام داده بود

بیچاره بهت زده شده بود

هنوز از اون حرکتتم بهت زده س ..فکرشو هم نمی کرد مام پایه باشیم


زنو شوهری نوشت :


دخترکان ناز من ..اگر نمی خواید در مقابل همسرتون تو عمل انجام شده قرار بگیرید ..

یا تحمل بعضی حرکات غیر منتظره ی غیر منظره شون رو ندارید ..اصلا و ابدا تنهایی باهاشون یه جای دنج نرید

واقعا اینا خطرناکن

امروز کلا با ذوق زدگی تمام برگشت تهرون ..کلی ذوق زده بود ..چرا نمی دونم


مخ زنی . . .

امروز بعد از ظهر قراره من دسته آقاجان همسرو بگیرم و ببرمش بگردونم ..

کلا زمونه بر عکس شده ..تادیروز اونا می بردن ..الان نوبت ما که شده ما باید ببریم 

ایشون کلا امروز احتمال می دم مراسم مخ زنی بنده رو دارن . . .

کلا قراره با تمهیداتی که تو ذهنشون دارن مخ بنده رو بزنن ..( که ما  تو تیم سایبریمون بهش می گیم مهندسی ..ایشون رو مخ بنده وذهنیاتم مهندسی دارن ..مهندسی دقیقا مترادف هست با خر کردن ..البت دور از جون ساره جون )

حالا من که می دونم قضییه چیه از تهرون بلند شده اومده ...

 

اوشون فک می کنن من متوجه نشدم . . .

حالا قراره من یه جای دنج براشون پیدا کنم که ایشون منو راضی کنن ...

عمرا راضی بشم به همین زودی ها =)))

می خوام یکم اذیتش کنم و براش کلاس بیام

حالا شماها غیرتی نشین خو ...

امروز یه ناهار خوش مزه بهش می دم بخوره ..بعدش را ظهری حالشو می گیرم 

حالا ایشون اذعان دارن که پیشنهادشون به نفع بنده هم هس ..

آخه کجاش به نفعه منه ..همش به نفع خودشونه ...

نه اینکه من منفعت ایشون براممهم نباشه ولی خب ..الان وقتش نیست




ممنونم ...

چقدر خوشحالم که اینجایی

بالاخره من موفق شدم و تو اومدی

دیدی من طاقت آوردم و تو جا زدی :))

دیدی من شرطو بردم

ممنونم ازت ..خیلی خوبی

ببین چطوری آدمو عذاب می دن ..!

امروز که برای گرفتن نتیجه ی یکی از دروسم  رفته بودم  پیش استاد راهنمام ..بهم گفت :

خانوم فلانی حذفت کردم ..

گفتم واسه ی چی ؟ استاد من ترم آخرم

گفت ترم بد برش دار

من الان چن ماهه که دارم می رم کار آموزی تو یه سازمانی و کلی زحمت کشیده بودم

من ترم آخر بودم و داشتم دیوونه می شدم ..

گفتم چرا  ؟؟

و اون بدون اینکه جواب بده درو بستو رفت تو کلاسش

منم که هنگ کرده بودم و همون لحظه کلاس داشتم با چش گریون 

رفتم سر کلاس

تموم دو ساعتو داشتم تو کلاس گریه می کردم

استادمون خانوم بود و گفت چت شده گفتم استاد فلانی چنین حرفی می زنه

داشتم دیوونه می شدمو ..نمی دونستم باید چیکار کنم

که استاد خانومون گفت برو باهاش صحبت کن ...و با کلی اصرار اون من دوباره رفتم پیش استاد راهنما که بر گشت گفت خانوم فلانی شما حذفید به خاطر این دلیل ..این دلیل ...این دلیل

من که نمی دونستم منظورش چی بود

گفتم استاد من که خانوم فلانی نیستم من فامیلی و اسم کوچیکم اینه

استاد که چشای پف کرده مو دید کلی ازم معذرت خواست و گفت گریه کردی؟؟

که تو همین حین خانوم استادمون اومد پیش این استادمون و گفت شما بهش چی گفتی این تموم دو ساعتو داشت اشک  می ریخت؟؟

و اون گفت خیالت راحت کار شما خیلی خوب بود و گفت نگران نباشم

به همین راحتی تغییر موضع داد

من امروز از گریه کردن به هق هق اومده بودم


هیچ وقت این استادم رو نمی بخشم ..چون با کلی غرور و منیت حتی نکرد خوب بررسی کنه که اون طرف منم یا کسه دیگه ای

نزدیک بود امروز منوسکته بده


پ ن :

این شکلکو می بینید ..این منم ..

احتمالا به خاطر فعال شدن کودک درونمه ..خیلی از این شکلک خوشم اومده

احتمالا از این به بعد جای خودم از این شکلک استفاده می کنم پس چیزی بهم نگید

خدا جونم امروز خیلی روز بدی بود ..تموم روزم خراب بود

انصاف نبوداااااااااااااااااااااااااااااا

انصاف نبود

بیچاره آقام که امروز صبح  کلی  از گرفتگی صدام نگران شده بود

چه حس بدی . . .

خیلی حس بدی پیدا کردم و شدیدا احساس تهی شدن می کنم

یه خلا شدم

دوس دارم بالای یه کوه وایستم و داد بزنم

یا سرمو عینهو کبک بکنم زیر برف و گریه کنم 


باز شروع شد ...

دوستم Misspink رفت ..

پیمان هم می گه من چن روز نیستم

دکتر علی رضا هم که هیچ رقمه نمی خوا برگرده

باز شروع شد این غیبتا 



تهدید نوشت :


می دونم برای هیچکی مهم نیست

ولی منم ریکشنم این میشه که برم یه روز و کلا تخته کنم گفته باشم