قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

کاش مثه قدیم ترا بود . . .

خیلی زور می گه به خدا

به زور می گه فراموشش کنم

خب چرا فراموش کنم

وقتی میشه عادی بود

چقدر دوس دارم مثه قدیما بشه

نمی دونم شاید از من اصلا خوشش نمیاد و وانمود می کنه که مشکلی نداره 

آدم هایی به مشابهت اون خیلی کمن

اقلش برای من که کمن

کاش یه خورده منطقی تر باشه با ما





بعدا نوشت و نامربوط نوشت :


من می تونستم یه نابغه باشم برا خودم

با کنکاش اونو از تو اینباکس حذف کردم

دیگه اسمش جلو چشام نیست

خیلی سعی کردم برش گردونم به اینباکس ولی نشد

اطلاعات زیر صفر . . .

دارم متن می نویسم برا نشریه . . .

و گاهی هم به بلاگو ایمیل . . . سر می زنم ، بینش

زنگ می زنم به سرپرست گروه آقایون ...بهش می گم این مراسمه طی دوروز یه کیلیپ می خواد ازتون

بیچاره با دکتر رفته چالوس برا سمیناری . . . هنوز فیلم ها و عکس ها به دستش نرسیده با یکی دو تا نرم افزار که امروز رفتم براش گرفتم

می گه یکی باید کنارم باشه نظر بده . . .

من که وقت ندارم . . . کی حوصله داره

تموم کارای خودم مونده

عاطفه بره ...

والا به خدا

عاطفه هم که از خداشه / خب اون بره

دمارم سر نوشتن متن ها این چن روز در اومده

کیو دیدید طی 4 و 5 روز برا چن جا متن بنویسه

اونم مجانی 

این پسرا همشون راحت طلبن خدایی

قضیه از اون جا آب می خوره که سر کلاس پیشرفته استاد ما رو به هفت گروه سه نفره تقسیم




کرده و قرعه کشی کرد که به ترتیب کدوم گروه بیاد کنفرانس بده

گروه دوم مایم که هفته ی بعد شنبه س

گروه اول دیروز کنفرانس دادن

از ساعت 12 تا 6 که بیکار بودم دیروز و گفتم بین نوشتن متن به دکتر عباسی سر زدم

یکی از پسرای گروه بین مسافت سلف و دانشکده گیرم میاره و می گه خانوم فلانی میشه ازتون خواهش کنم سر کلاس موقع کنفرانس دادنم از گروهمون سوال نکنی . . .

انگاری فقط گیرشون من بودم

چن دقیقه قبل این که کلاس شروع بشه دیدم 7  / 8 تا از پسرا دارن میان طرفم ..پیش خودم گفتم چه خبره ؟

نگو داشتن می اومدن تماشا

سر گروهه گروه اول که دیروز می خواست کنفرانس بده دیدم دو تا سوال نوشته تو کاغذ و داره میده بهم و می گه خانوم فلانی اگه خواستین سوال بپرسین این دو تا سوالو بپرسین

به سوالا نگاهی انداختم . . . جلل الخالق

اگه بگید سوالا چی بود

شبیه سوال دوران ابتدایی ؟

اولیش اینکه مثلا ازشون بپرسم آقای فلانی لطف کن و در مورد رهبران آزاد منش در سبک مدیریتی فلان توضیح بده و دومیش هم این بوده که در مورد جدول فلان توضیح بده

تو همون موقع که هشتاشون دورمو گرفته بودن لبخندی زدمو گفتم ببخشید شما می خواید با این سوالاتون استاد به آی کیوی بنده شک کنه ؟

دیدم یهویی همشون شروع کردن به صحبتو طرفداریو توجیه

گفتم اصلا من سوالی نمی پرسم خوبه ؟؟؟

از اول تا آخر کلاس بنا بر قولی که داده بودم همه ی کلاس سوال پرسیدن غیر من

استاد بهم سر کلاس گیر داد و گفت خانوم فلانی چرا شما امروز رو خط نیستی ؟

دیگه نمی دونست دانشجوهای مرد سالار شفیق عزیزش این حقو از بنده گرفتن

اینم وضع دانشگاه های ما

تنها جایی که می تونی نظرات رو بگی دانشگاهست که اونم صدقه سری یه سری افراد مفت خور ازت کلهم خیلی وقته گرفته شده

مثلا دارن ارشد می خونن . . . اطلاعات زیر صفر

چای دارچینی . . . دلتون آب


اعصابم ریخته بهم

همش برا کارای اینا من باید از پول تو جیبیم پول شارژ بدم 

اعتبارو امتیازو اینا می گیرن ...بعد من باید پول شارژبدم

انصافه ؟

نه واقعا انصافه ؟

چایی لیوانی دارچینی دارم می خورم . . .



برای اینکه دلتون آب نشه برید برا خودتون بریزید  . . . پی :

این که دیگه خورشت کیوی نیست که نتونین برا خودتون درست کنید

این یه چایی دارچینیه فقط

ماکارونی . . . دستپخت ساره

داداشم داره عباس قادری گوش می ده و عباس قادری هی می گه تو رو دوس دارم تو رو دوس دارم

این مردا همیشه از این خواننده ها گوش می دن حالا چرا خدا داند



امشب از صدقه سری نبودن مامان / شام هم با منه . . . دارم از خستگی می میرم و این خوابه که می چسبه

ولی باید ماکارونی درس کنم و غذای رژیمی برای پدر جان



حوصله ی خورد کردن سیب زمینی ندارم برا ماکارونی

آقا یکی بیاد زحمت این سیب زمینی ها رو بکشه خوردشون کنه خو ...شما دوستان پس کی می خواین بدرد آبجی ساره تون بخورین خو

خیلی خسته م

کرانچی خوردم یه خورده و همه ی دستو لبو لوچه مو کثیف کردم

اول باید برم اونا رو بشورم

دلمم  خیلی چایی دارچینی می خواد

الان برم یه چایی دارچینی برا خودم درس کنم 

خداییش چایی دارچینی خیلی آرامش می ده


یکشنبه ی من . . .

می گه کی خوام فلان چیزو تعطیل کنمو فلان چیزو قفل کنم

واقعا دلش میاد چنین کاری کنه

چه طور به خودش اجازه ی چنین تصمیم گیری می ده ؟؟؟

امروز باز دوباره دکتر عباسی رو دیدم ...تا امروز نمی دونستم اون خودش رئیس دانشگاهست

بهم گفته تا قبل امتحانا وقت داری

همه ی بچه ها از سخت گیری هاش می گن . . . ولی خدا رو صد هزار مرتبه شکر اون اصلا با من سخت گیر نیست

کلی هوامو داره و راهنماییم می کنه

امروز رفیعی رو هم دیدم ..متنو بهش دادم ..

می گه یه پسره کچلش کرده که متنو اون بنویسه و بخونه

رفیعی می گفت گیر کردم . . . نمی دونم چیکار کنم

بهش گفتم اگه می بینید من کنار نمی کشم به خاطر اینه که با نوشتن متن اختتامیه و خوندنش رسالتمو به . . . ثابت می کنم و در واقع حرف های دلمو توش می زنم

هر چی خدا بخواد همون میشه

رفیعی امروز گیر داده که چرا برا ما کار نمی کنی و با ما همکاری نمی کنی ..گروه ما به آدم هایی مثه تو نیاز داره

من باز محافظه کارانه و سر بسته یه حرفایی زدم و بهم می گه حرفاتون غیر منطقیه

برو بابا ..غیر منطقیه ..

مگه من با هر قشرو گروهو تفکری کار می کنم

تا فردا ظهر وقت دارم که یه سری متن برا گاه نامه ایمیل کنم

هنوز هیچی ننوشتم . . . این چن روز ازبس متن نوشتم و ویرایش کردم دمارم در اومده

دیگه چشام سویی نداره برا دیدن

خسته شدم در حد لالیگا

هنوز برنامه نچیدم برا خوندن اقتصاد مدیریت و هنوز بر نامه ریزی نکردم برا خوندن لغت های تخصصی زبان و هنوز متن های کنفرانس هفته ی بعد که شنبه میشه رو مطالعه نکردم چون باید برم کنفرانس بدم

ببینید چقدر کار دارم

علل الحساب مورد از همه مهم تر همین متنی که فردا باید بفرستم برا گاهنامه و نشریه

اونم متن ثیاثی که باید تحلیلشم بکنم

وای خدای من . . .

انقدر خسته م که نگو

هنوز ناهار نخوردم ..صبحونه م که 4 تا لقمه نونو مربا و کره و تا حالا هیچی . . . 

تازه این پسره می گه بیا با ما هم همکاری کن ...آخه وقت کو ؟

دلخوشیم به همین استاده خاکستریه که برادری رو در حق ما به جا بیاره که هیچی ...اونم هی را به را به ما اِستاپ می ده 

خیلی دوست داشتم دیشب بگه که تکلیفی که برام روشن کرده چیه ؟

ولی نذاشتم که

راستی منظورم از برتری ثابت کردن به تو این بود که یعنی بهت ثابت می کنم لیاقت اینو دارم که مثه یه فرده متشخص این جامعه باهام رفتار بشه و برام وقت گذاشته بشه

اگه فک می کنی ندارم ..روزی می رسه که بهت ثابت بشه من لیاقت دارم

اوکی ؟



نا مربوط نوشت :


رضا رفت مکه 

ای خدا . . . خوشا به سعادتش 

مطمئنم واسه ذاتش بود . . .

این بشر انقد تو مشهد برامون وقت می ذاشت و بدبخت جیکش در نمی اومد

چه کیفی بکنه تنهایی

امروز من . .

یه ربعی میشه تازه از دانشگاه رسیدم خونه

ساعت 8 نیم صبح از خونه رفتم بیرون الان اومدم خونه

دمارم در اومده امروز

یه کلاس 12 _10 صبح و یه کلاس هم 8 _ 6 غروب

از 12 تا 6 غروب بیکار بودم ...چون خیلی از کارام عقب بودم دیگه تو این فاصله نرفتم پیش بچه های گروه و موندم دانشگاه و چون بعد خونه تا دانشگاه هم زیاده و دانشگاه یه شهر دیگه تشریف داره خونه هم نمی تونستم بیام

برا همین تو اون فاصله موندم کارای عقب مونده رو انجام بدم

زهرا دو سه بار زنگ زد که ساره بیا این ور ببینمیت ..

که گفتم امروز اصلا خبر منو نگیر که کلی کار سرم ریخته

بعد کلاس 12 رفتم سلف ..غذایی که از خونه برده بودمو با یه چایی دارچینی خوردم ...

بعد مشغول شدم

مشغول نوشتن یه متن 12 صفحه ای برا اختتامیه ..

بعد وسطاش رفتم پیش دکتر عباسی ..همونی که همه پرا باهاش جفتو جور کردن غیر من ..

بعد خدا پدر این استاده با مرامو بیامورزه ..ایشالله تا صد سال سالمو سلامت بالا سر  خونواده ش باشه و خداوند زندگیشو مملو از خیرو برکت کنه

با درخواستم موافق کرد و بهم فرصت داد

بعد باز دوباره برگشتم سلف و شروع به ادامه ی نوشتن متن ..بعد که متنو نوشتمو تموم شد ...شروع کردم به در آوردن کلمات تخصصی زبان بعد هم خوندن کی ورد هاهو ..ادامه ..

بعد هم که کلی خسته شدم

باز یه ساندویچ خوردم با یه چایی

ساعت شده بود 5

بعد دیدم سلف داره جمع می کنه اومدم پشت سلف تو تنهایی خودم روصندلی نشستمو به صدای واق واق سگو ..بلبلو کلاغو قورباغه گوش دادم

بعد هم که کلاس

داستان ادامه داره

میام تعریف می کنم

یاد تو . . .

برگشته گفته وقتی کم ارزش ترین ها جای با ارزش ترین ها گرفتند همه چی بهم می ریزه

بعد می پرسه حرفم سیاسی بود ؟

نه عزیز من فرهنگی بود اصلا شاید هم ورزشی بود

خب سیاسی بود دیگه 

بهت توصیه می کنم سر کلاسات چنین حرفایی نزنی و محافظه کار باشی

خیلی از دانشجو ها هستن که آدمو خراب می کنن و می رن راپورت می دن

می خوای سابقه ت رو خراب کنی

شایدت هم پیش خودت می گی من که دارم می رم خارج ...خودمو پناهنده می کنم

آره ؟ ای ای ای ای

دلم چقد برات تنگ شده

وقتی هر روز و هر هنگام الان که دارم ارشد می خونم ..چیزی باعث میشه که یاده تو بیفتم

دنیا جای غریبیه


باهاش حرف می زنم

بهش مکی گم خوبی ؟

روبرایی ؟

اون به جایی که جوابمو درس حسابی بده می گه این چن روز که خبرم رو میگرفتی باهام کار خاصی داشتی ؟

باز به سوالش توجهی نمی کنم و از احوالاتش می پرسم و اون باز انقد سوالشو تکرار می کنه که منو رنجور می کنه

و در انتها بهش می گم نه کار خاصی نداشتم

آیا می تونم کار خاصی داشته باشم 


کار خاص

حتما باید کار خاص داشت ...نیست ایشون خیلی کلاسشون بالاست قرار فلان جا ادامه تحصیل بدن

برا همون

باید قبلش ازشون وقت گرغفت برا چاق سلامتی


عمو محمود جان . . . سلام

در این جای خالی عکس عمو محمود بود

که هر وقت خودم می دیدمش حس خوبی بهم دست نمی داد

برا همین قسمت اول پست حذف شد













بعدا نوشت :


جاتون خالی

خونواده که امروز بیرون بودن

تصمیم گرفتم بابت گشنگی که امروز کشیدم یه چی خوشمزه برا شب بار بذارم

اول رفتم دوش گرفتم

بعدم اومدم به تعداد 5 نفر برنج شستم و خورشت کیوی بار گذاشتم البت کنارش با سیب زمینی و بادنجون سرخ کرده

مامانم صبحی که داشت می رفت گفت امشب خورشت بادنجون می ذارم

ولی من پیشاپیش قبل اینکه مامان سر برسه

خورشت کیوی گذاشتم / جاتون خالی ولی الحق والنصاف خورشت کیوی خیلی خوشمزه س

مواد لازم برای خورشت کیوی  /   دی :

( کیوی متوسط برای 5 نفر 5 عدد / پیاز متوسط 4 عدد

گوشت گوسفند یا گوساله به مقدار لازم ..سعی هم راسته باشه و هم ماهیچه / استخون دار باشه بهترهو خوش مزه تر میشه

ادویه : فلفل سیاه ..زرد چوبه ..فلفل قرمز / نمک

گوجه فرنگی دو عدد متوسط

رب اناریک قاشق غذا خوری و رب گوجه فرنگی دو قاشق غذا خوری / سر پر نباشه )


غذا آماده شده ولی همچنان پدر و مادرو خونواده نیامده اند 

ساعت 19 چهلو پنج دقیقه می باشد

و خورشت در حال قل قل یا غل غلکردن است و بوی برنج تارُم اصل مازنی که در فضای خانه پیچیده است

دهنتون آب افتاد ..حالا دلم خنک شد


راستی همچنان بنده خدمتتان برای بار سوم عرض می نمایم که :

بچه ها یه خواهشی دارم ازتون ...می خواستم بگم اگه براتون امکان داره یه چن تا اسم پیشنهاد بدین برا اسم نشریه و گاه نامه

یه گاهنامه و نشریه ایه که همه جور مطلب اعم از : سیاسی / فرهنگی / آموزشی/ ورزشی / اجتماعی و . . . توش هست

اگه یه اسم بهم بدید ممنون میشم ..می خوام اسم نشریه مونو عوض کنیم

برای دومین بار آیا بنده وکیلم . .  (نه ببخشید اشتباه شد برای دومین بار ازتون خواهش می کنم یه چن تا اسم درسو حسابیو غیر تکراری پیشنهاد بدید )


لباس شویی . . .

لباس های مشکیمان  را ریخته ایم در لباس شویی و

لباس شویی دارد منفجر می شود و دارد خود را می ترکاند

لباس ها اعم از :

یک عدد مقنعه

دو عدد چادر

یک جفت جوراب

یه شلوار لی مشکی

و یک عدد پیراهن بابا


لباس شویی هم حتی مانند این آدم ها که به ما رحم نمی کنند به لباس هایمان رحم نمی کند



از بیرون اومدم

مامان و بابا طبق معمول همه ی جمعه ها رفتن بیرون

هنوز هیچی نخوردم

صبحونه فقط یک لیوان چای

ناهار هم که یک لیوان چای و چیپس فلفلی

دیگه حتی انقد عوض شدم که حوصله ندارم بلند شم واسه خودم چیزی درس کنم بخورم

خوش به حال مردم که مامانشون برای شش روزشون غذای چهل روزشون رو می ذاره تو یخچال

تا فقط زحمت گرم کردنشو بکشن

مَردُمن دیگه

اینه نتیجه ی یه جامعه ی مرد سالار


در خواست نوشت :


بچه ها یه خواهشی دارم ازتون ...می خواستم بگم اگه براتون امکان داره یه چن تا اسم پیشنهاد بدین برا اسم نشریه و گاه نامه

یه گاهنامه و نشریه ایه که همه جور مطلب اعم از : سیاسی / فرهنگی / آموزشی/ ورزشی / اجتماعی و . . . توش هست

اگه یه اسم بهم بدید ممنون میشم ..می خوام اسم نشریه مونو عوض کنیم

برای دومین بار آیا بنده وکیلم . .  (نه ببخشید اشتباه شد برای دومین بار ازتون خواهش می کنم یه چن تا اسم درسو حسابیو غیر تکراری پیشنهاد بدید )

واقعا ضعیفه ای تو ساره . . .

بچه ها من امروز باز هم ندانسته در مورد یه نفر دچار سوتفاهم شدید شدم

الهی این ساره بمیره که خوب همه چیو بررسی نمی کنه




بعدا نوشت :


نه سو تفاهم نبوده

بعد بررسی های بیشتر حدس به یقین تبدیل شد 

ساره تو باشی که دیگه از این غلطا نکنی تا این جوری بشه

تو روح  هر چی دروغگو و خودخواه