-
ماکارونی . . . دستپخت ساره
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 19:23
داداشم داره عباس قادری گوش می ده و عباس قادری هی می گه تو رو دوس دارم تو رو دوس دارم این مردا همیشه از این خواننده ها گوش می دن حالا چرا خدا داند امشب از صدقه سری نبودن مامان / شام هم با منه . . . دارم از خستگی می میرم و این خوابه که می چسبه ولی باید ماکارونی درس کنم و غذای رژیمی برای پدر جان حوصله ی خورد کردن سیب...
-
یکشنبه ی من . . .
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 17:44
می گه کی خوام فلان چیزو تعطیل کنمو فلان چیزو قفل کنم واقعا دلش میاد چنین کاری کنه چه طور به خودش اجازه ی چنین تصمیم گیری می ده ؟؟؟ امروز باز دوباره دکتر عباسی رو دیدم ...تا امروز نمی دونستم اون خودش رئیس دانشگاهست بهم گفته تا قبل امتحانا وقت داری همه ی بچه ها از سخت گیری هاش می گن . . . ولی خدا رو صد هزار مرتبه شکر...
-
امروز من . .
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 21:59
یه ربعی میشه تازه از دانشگاه رسیدم خونه ساعت 8 نیم صبح از خونه رفتم بیرون الان اومدم خونه دمارم در اومده امروز یه کلاس 12 _10 صبح و یه کلاس هم 8 _ 6 غروب از 12 تا 6 غروب بیکار بودم ...چون خیلی از کارام عقب بودم دیگه تو این فاصله نرفتم پیش بچه های گروه و موندم دانشگاه و چون بعد خونه تا دانشگاه هم زیاده و دانشگاه یه شهر...
-
یاد تو . . .
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 19:53
برگشته گفته وقتی کم ارزش ترین ها جای با ارزش ترین ها گرفتند همه چی بهم می ریزه بعد می پرسه حرفم سیاسی بود ؟ نه عزیز من فرهنگی بود اصلا شاید هم ورزشی بود خب سیاسی بود دیگه بهت توصیه می کنم سر کلاسات چنین حرفایی نزنی و محافظه کار باشی خیلی از دانشجو ها هستن که آدمو خراب می کنن و می رن راپورت می دن می خوای سابقه ت رو...
-
عمو محمود جان . . . سلام
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 17:45
در این جای خالی عکس عمو محمود بود که هر وقت خودم می دیدمش حس خوبی بهم دست نمی داد برا همین قسمت اول پست حذف شد بعدا نوشت : جاتون خالی خونواده که امروز بیرون بودن تصمیم گرفتم بابت گشنگی که امروز کشیدم یه چی خوشمزه برا شب بار بذارم اول رفتم دوش گرفتم بعدم اومدم به تعداد 5 نفر برنج شستم و خورشت کیوی بار گذاشتم البت کنارش...
-
لباس شویی . . .
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 15:56
لباس های مشکیمان را ریخته ایم در لباس شویی و لباس شویی دارد منفجر می شود و دارد خود را می ترکاند لباس ها اعم از : یک عدد مقنعه دو عدد چادر یک جفت جوراب یه شلوار لی مشکی و یک عدد پیراهن بابا لباس شویی هم حتی مانند این آدم ها که به ما رحم نمی کنند به لباس هایمان رحم نمی کند از بیرون اومدم مامان و بابا طبق معمول همه ی...
-
واقعا ضعیفه ای تو ساره . . .
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 13:45
بچه ها من امروز باز هم ندانسته در مورد یه نفر دچار سوتفاهم شدید شدم الهی این ساره بمیره که خوب همه چیو بررسی نمی کنه ب عدا نوشت : نه سو تفاهم نبوده بعد بررسی های بیشتر حدس به یقین تبدیل شد ساره تو باشی که دیگه از این غلطا نکنی تا این جوری بشه تو روح هر چی دروغگو و خودخواه
-
برا کشک دعا می کنم ...
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 22:38
فردا هم باید برم بیرون حتی جمعه هم ندارم خدا جونم منه ساره هیچی اصلا به اسفرالسافرین این دوستام چی میشن چرا اقلش دله اون رو شاد نمی کنی من که واسه کشک براشون دعا نمی کنم
-
این روز های من . . .
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 18:02
فکر می کنم من تموم انگیزه هام رو مدیون تو هستم خداییش یه جاهایی خیلی انگیزه دادی استاد دیروز باز جلسه بود ..تعدادمون بیشتر شده صدقه سری یه سری افراد خودخواه یه سری از بچه های جدید از چالوس از هیچی هیچی نمی دونن ..همشون ترم اولی و دومی تازه کارشناسی خدا به خیر بگذرونه نگین که بالاخره اونام باید از جایی شروع کنن که باید...
-
دلم مکه می خواد . . .
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 19:03
رضا امروز بعد جلسه و موقع رفتن اومد که از ما خانوم ها حلالیت بگیره و خدا حافظی کنه رضا یه شنبه می خواد بره مکه اونم مجردی و تو دوران دانشجویی و به قول معروف تکه تک عجب سعادتی خوشا به حالش اسم ما کربلا افتاد ولی امام حسین ما رو نخواست (لیاقتش رو نداشتیم حتما ) رضا تنها با یه کاروان می ره .. و مهرداد و محمدو حسین با یه...
-
فکرای بد بد ممنوع . . .
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 15:21
آقا قضیه رو ول کن که چی بود چی نبود .... کلا همین قد بگم که قضیه با یه دوش گرفتن شروع شد که اون شب ما از این رو به اون رو شدیمو .. نمی دونم چی شد که کلا روحیمون عوض شد فک کنم واسه نیتی بود که زیر دوش کردم ( منظور از نیت در واقع در خواست از خدا ) نمی دونم ولی خیلی خوب بود یه تجربه ی بسیار جدید بود اون حال روحیم هه هه...
-
یه تاثیر . . .
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 14:40
گاهی گوش دادن یه آهنگ چقدر می تونه آرومت کنه مخصوصا اگه کسی هم همراه با اون آهنگ برات هم خوانی کنه تموم شد .
-
یا علی مدد _______
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 21:31
آخه آدم وقتی همین الان از دانشگاه برسه خونه می تونه پاسخ دوستای جون جونی رو بده ؟؟؟ نه واقعا می تونه ؟ من اگه همین حالا پاسخ نظراتتون رو بدم ...کی شام بخورم ؟ کی نمازم رو بخونم ؟ دوستان راستی حالم از اون حالتی که بودم و شما خبر نداشتی . . . خیلی بهتره البته یه افسردگی پیدا کردم و گاها خیلی می رم تو خودم و به جایی خیره...
-
ساقط شدیم رفت . . .
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 20:43
فردا زبان دارم و تئوری مدیریت پیشرفته باید برا دو نفر نه سه نفر تلفن بزنم که هنوز نزدم باید برا یکیشون تلفن بزنم و هماهنگ کنم برا یکی دیگشون تلفن بزنم تا برام کتابی بیاره برا یکی دیگشون هم تلفن بزنم و ازش بپرسم فردا وقت داره همدیگه رو ببینیم و یه خورده روحمون رو جلا بدیم کارای یکی از درسام مونده (استاد بیچاره گفت نرید...
-
کی یه اون روز . . . ؟
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 16:10
امروز از میدان امام شهرمون تا خونه پیاده رفتم یه چیزی حولو حوش 7 کیلو متر برای تنبه خودم تا شاید خسته شم و از نفس بیفتم تا انرژی از خودم بگیرم ولی هی هات که ساره فول آفه از قراره معلوم دوروز پیش که برا تبریک عید رفته بودم پیش بچه های گروه مابین حرفامون من گفتم حس می کنم پر تر شدم / (در حالی که می دونستم لباسام برام...
-
ما ها رو هیچ وقت ندیدن . . .
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 13:04
به کاراش می رسه خیلی خیلی بهتر از قبل عین خیالش نیست راحت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت ت حالا من چی ... هیچی شب می خوام بخوام اشکام سرازیر می شن واسش صبح بیدار نشده بازم اشکام سرازیر می شن انقد بی حوصله شدم که تموم وعده های غذاییم تو ناهار خلاصه می شه درسامو نمی تونم بخونم ... انگیزه م صفر شده (کلا یخ بسته ) شبو روزم یکی شده...
-
خورشید فلک مرتبه را روی زمین یافت . . .
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 20:34
آن کشته که بردند به یغما کفنش را تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش آن نیزه که می برد سر بی بدنش را پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد با خار عوض کرد گل پیرهنش را زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را آغوش گشاید به تسلای عزیزان یا خاک کند یوسف دور از وطنش را...
-
کسی نیست . . . ؟
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 22:15
خیلی تشنه مه کسی نیست بهم یه لیوان آب قند خنک یا آب انار خنک یا آب زرشک یا آب انبه بده ؟ هر چی هست باشه ..فقط خنک باشه خنک باشه که این بغضو از تو گلوم بر داره و ببرتش پایین دلم یه مشت برف می خواد زمستان دلم باز دوباره هوست را کرده :(
-
شانس بیارم ماشین بهم نزنه . . .
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 17:57
چقدر راحت می گه کاری از دست من بر نمیاد و بعدش یه نقطه هم می ذاره این طوری . . . ( کاری از دس من بر نمیاد (نقطه ) .) مگه من دیگه ازت چیزی خواستم که می گی کاری از دستم بر نمیاد مگه دیگه دارم مزاحمت میشم که بهم می گی کاری از دستت بر نمیاد امروز انقد حواسم به تو بود که وقتی 5500 به راننده برای کرایه دادم یادم رفت4000...
-
تصورش رو هم حتی نداشتم ...
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 12:41
یک اینکه نفرین نکردم دو این که اگه تو ضعیف بودنم شک داری به اسمم که ضعیفه س یه نگاهی بندازی شکت به یقین می رسه که بنده ضعیفه ام تو که راحتی راحتر باش راستی خدا جدیدا بهم گفته بی خیالش نشو و ادامه بده خدای منو تو گفته چرا نمی دونم ...خودمم تعجب کردم افسرده شدم دیشب خوابم نمی برد ... رفتم کنار شومینه تو تاریکی نشستم...
-
ساره چرا به همین راحتی دچارش شدی ... ؟!
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 21:00
معدم عصبی می شه به سمت معدم رو تخت دراز می کشم دست چپم رو دراز می کنم ...لبه ی تختو می گیرم و فشار می دم دست راستمو می ذارم رو معدم تا آروم بگیره اشک می ریزم نمی دونم از درد معده س یا چیز دیگه نمازم رو نخوندم هنوز و هنوز دارم فکر می کنم چرا من منی که بیشتر از این ها تقوا داشتم و به همین راحتی ها شکاف بر نمی داشتم چی...
-
ببخشید
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 20:53
به خاطر همه ی حرفام معذرت می خام به خاطر تمام احساسم معذرت می خام بدون که دست خودم نیست درکم کن اصلا دوست ندارم ناراحتت کنم حتی یه اپسیلون ولی در حال حاضر دست خودم نیست
-
چرا ساره . . . ؟!
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 19:44
آخه چرا اصلا نمی تونم خودمو آروم و قانع کنم خیلی دلم گرفته چرا با من این کارو کردی !
-
بوس . .
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 17:41
این روزا باید یه متن آماده کنم برا مراسم اختتامیه هم بنویسم و هم آماده شم برا خوانشش هنوز بعده سه سال کسی پیدا نشده که رو دست من بلند شه و بتونه دل ملتو بلرزونه و عاشقشون کنه و اینکه فردا می خوام برم یه چادر بخرم چادر لبنانی به پیشنهاد دوستانم می گن ساره چادر لبنانی فوق العاده بهت میاد خودمم چنین حسی دارم البت فکر کنم...
-
خیلی
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 15:32
من خیلی غمگینو دل شکسته م خیلی دلم شکسته چرا تو همون جنوب نمردم و دوباره برگشتم به زندگی کاش می مردم کاش می مردم دیگه دوس ندارم زندگی کنم
-
خیلی ناراحتم کردی
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 15:04
دروغگو این تهمت رو به جون می خرم چون داغونم کردی
-
همتون نامردین
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 15:00
دارم دیونه می شم خسته شدم از این زندگی نکبت خسته شدم از این آدم های درو برم
-
دارم داغون می شم
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 14:50
خداحافظی خیلی سخته آخرش کاری کرد که من برم ... خیلی نامرد بود نامرد روزگار
-
چه راحتی . . .
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 14:38
ساره تو خیلی خری خدایا عادلانه نیست من این همه زحمت کشیدم حالا قستم با اون خدایا اصلا نذار پاشون رو بذارن تو حریم من به خدا نمی کشم ... نه حوصله دارم نه توانش رو حالم به هم می خوره چیپس می خورم با اشک و خون دل از همه ی آدم های دورو برم با کوته فکریاشون متنفرم
-
خدایا فقط خودت می دونی
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 14:26
انقدر خسته شدم که نگو کی داغ کنم و منفجر شم خدا داندو خدا خدایا انقدر دوستت دارم که نگو خدایا اگه تو نبودی و حرفات نبود عمرا کوتاه نمی اومدم داره از فن خودم استفاده می کنه و منو ضربه فنی می کنه خدا جون ببین بنده هات رو