قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

اسید پاشی .. یا سبزی خورد کنی یا مایع ظرف شویی پریل .../

مامانم کلی سبزی مخصوص قورمه ای گرفته بود دیروز که می خواست آماده ش کنه برا فریز  

اوف / مامان ما هم حساس  

در کل همه کاراش رو انجام داد تا رسید به مرحله ی خورد کردنش که شده بود آخر شب  

بعد در جمع خانوادگی یه دفعه یه لطافتی مادرانه از خودش به خرج دادو گفت .. من خسته شدم  

منم که کلا دلسوز ../ کلا تهش  

گفتم باشه من سبزی ها رو خورد می کنم شما بریزشون تو دستگاه  

که داداش ما جان نثاری نشون داد از خودش پس از قرنی و گفت .. من حاضرم شهید یبشم در راه خدمت به مادر .. که اونم کلا عهدار ریختن اون همه سبزی خورد کرده تو دستگاه شد  

من خورد می کردم داداشم می ریخت تو دستگاه خورد تر می کرد  

آقا سبزی نگو .. نمی دونم چی بگو  

انگاری مامانم رفته بود یه باغو آورده بود  

در کل جونم براتون بگه که سپور مطبخ خونه هم که خورده آشغالای سبزی رو جمع کنه خودم بودم که چرا که هنوز صدای لطیف مادرم در گوشم بود  

کلا انگاری تو مطبخ خونه انفجار خمپاره ی سبزی صورت گرفته بود  

احتمالا داداشم خمپاره های سبزی رو به دور کمرش بسته بود و رفت زیر دستگاه سبزی خورد کنی  

اصلا اصل قضییه اینا نیست که گفتم که .. همه ی اینا رو گفتم که بگم  

که دستم کلا حساسه .. سبزی خورد کردم دستم سبز شده ..  

کم مونده دستمو بذارم تو این اسیدایی که این پسرا می پاشن به صورت دخترایی که به پیشنهادشون جواب رد می ده  

دستمم به انواعو اقسام مایع ظرف شویی هم حساسه  

از پریلو .. گلرنگو .. ریکاهو .. تاژو .. ایوان بگیر تا نمی دونم چیو چی 

  

نتیجه نوشت :  

در کل قبل ازدواج با این پسره باید رکو پوست کنده بهش بگم که هر کاری که تو خونه ت با دسته من انجام بشه برام مقدور نیس  

چرا که دستهای من حساسه  

تو خودت یه فکری بکن .. یا ندیمه بگیر یا دیگه اگه وسعت نمی رسه خودت زحمتشو بکش 

اگه قبول کرد که هیچی .. اگه قبول نکرد ..باز باید قبول کنه ../ که اگه قبول نکنه به صورتش اسید می پاشم  

حالا خودم که نه یه نفرو اجیر می کنم که این کارو بکنه   

تلقی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ن کاذب ../

هوا چه گرمه  

همه چقد خوبن  / چقد دوستت دارن

زمین چه جای مناسبی برای زندگی  

ساره تو چه خوشحالی  

ساره تو چه باهوشی  

ساره تو چه مهربونی  

اینجا چه زیباست  

آسمون چه آبیه  

گل های تو اتاقت چه باطراوتن  

خدا چقد دوستت داره  

همه ی چی داره به بهترین نحو ممکن برات رقم می خوره

یه نیم نگاه هم به ما بنداز .../

 

 

                                                                   عکس گرفته شده توسط فرداد

  

 

 

                       من از ساحل آبی آسمان                                 

حرم امام مهربانی ها  

حرف می زنم ...

من از محله ی ستاره ها

از طراوت عبور لحظه ها

از بستر رویای ابرها

حرف می زنم

حالا پنجره حواسم را

  به روی دورترین

حضور سپیده

باز گذاشته ام

من ذهنم را

  به تماشای پرشکوه ملکوت

به اعماق نورانی کهکشان

به آبشارهای نور

می برم

و از همه ی ملائک  

لبریزم

به دامن آسمان هشتم

پناه آورده ام

ذهنم سرشار است

از ازدحام کلمات سبز

من خودم را

در بلور آبی آفاق

حس می کنم

وقتی که نور طلای گنبد تو

خلیج تنهایی مرا روشن می کند

من بغض نامرئی فر شتگان را حس می کنم

وقتی که

پیامهای زائرانت را

 از بال کبوتران حرمت گرفته 

     و برای استجابت

به آسمان می برند

من از شرم

در زیر چتر بالهای کبوتران

سرازیر می شوم  

 

 

ادامه مطلب ...

دخترای دم بخت ..../

یکی یکی دارن میرن ...  

به سلامت دوستان  

خوشبخت شین  

به سلامتی همه ی دخترای دم بخت

گیجو گنگو مبهم شدم ..../

امروز حولو حوشه یه ساعتو نیم داشتم با یکی از دوستانم که تنها راه ارتباطیمون ایمیل چت و تلفنه  

صحبت می کردم .. 

کلا هر چن ماه یه بار یه بار بهم زنگ می زنیم و کلی هم بحث عقاید داریم ... 

عقایدمون و پایه های فکریمون شبیه همه ولی نمی دونم چرا تو بحث کم مونده دمپایی پرت کنیم سمت همدیگه  

اون که هیچ رقمه اهل کوتاه اومدن نیست .. فوق العاده کتاب می خونه .. تمام زندگیش به کتاب خوندن می گذره عکس من  

من زیاد کتاب نمی خونم فیلمم نمی بینم .. چون جنبه شو ندارم .. برام اعتیاد میاره  

البته کتاب خوندنو فیلم دیدن برای اون هم اعتیاد آورده ولی اون اصلا براش مهم نیست   

جوری افراطیه که مامانش کلا با قضضه ی کتاب خوندنش مشکل پیدا کرده  

من اگه مغزم پر باشه فوق العاده اذیت می شم .. باید مثله این کسایی که هر چن ماه یه بار خون می دن تا خون سازی کنند .. منم باید همین اتفاق برای مغزم بیفته .. بایدخالیش کنم  

امروز کلی سر قاعده و اصول بحث کردیم  

کلا اون می گه دیگه از همه چی خسته شده  

می گه ... سیاست این مملکت و کلا نظامش مورد داره .. خب همه مون به این مساله اذعان داریم  

یه سری چیزایی می گه .. که دو هفته پیش سر همین مساله با یکی باز بحثم شد  

کاش می تونستم یه دوری تو جهان بزنم و همه چیو ببینم بعد بگم اینا درس می گن یا نه  

۸۰ درصد حرفاش رو قبول دارم ولی ... 

قصد داره واسه ارشد بره یه رشته ای رو بخونه غیر رشته ی خودش که با مخالفت شدید پدر و مادرش مواجه شده .. این رفیقم سه سال از من کوچیکتره .. 

 

از زیاد دونستن .. متنفر شدم ..جنبه شو ندارم . خسته م می کنه  

چون جایی ندارم برای کاربردشون  

از همین الان برای نسلی که هنوز از من نیومده نگرانم .. خیلی  

خودم که آب از سرم شاید گذشته .. ولی واسه نسل بعدم نگرانم   

یکی راش خیلی مهمه شاید عمر جاودانه داشتن . زندگی کردن . تو این دنیا بودن . نمردن  

ولی زندگی برای من هیچ لذتی نداره ..  

نمی دونم چرا از زندگی لذت نمی برم .. اون جوری نیست که باید باشه  

هست همه چی هست .. امکانات هم هست .. 

ولی من لذت رو تو زندگی هنوز نچشدم .. هنوز اون جور نشده که باید بشه  

اگه اعزرائییل همین الان باد سراغم .. بهش نمی گم وایستا تا یه خورده دیگه باشم برای لذت زندگی  

شاید بهش می گم وایستا تا ... 

هنوز دارم صبر می کنم تا بینم آیا لحظه ای هست که از زندگی لذت ببرم  

حوصله ی آدمای سر خوش دورو برم رو ندارم ..  

من درباره ی معنی گناه دچار شک شده ...  

منظورم گناه های بارز نیست .. منظورم چیزاییه در کلیت ..  

باید یه کتابیو زیرو رو کنم ببینم به جواب این سوالایی که یکی دو هفته س تو ذهنم به وجود اومده می رسم یا نه  

کاش امکانات اینو داشتم که یه دوری تو جهان بزنم  

کاش یه منبع موثق پیدا می کردم برای اثبات یه سری از موارد که الان بهشون شک کردم  

تو بحثم با این رفیقم به جایی نرسیدیم و تهش قطع کردیم .. تا چن ماه دیگه که بهم زنگ بزنیم  

خدایا چیزایی که دارم دورو برم می بینم نشانه ی چین ؟ 

همیشه وقتی می خواستم برای خودم دعا کنم .. در کنار همه ی دعا ها .. از خدا خصوصا می خواستم که نادون از این دنیا نرم .. و به درک برسونه منو .. به درک خیلی از چیزا   

یعنی یه روزی یا لحظه ای وجود داره برای من که من احساس کنم دارم از زندگی لذت می برم ... و زندگیم همون جوریه که خودم خواستم

 

                                                                                                   عکس گرفته شده توسط فرداد  

 

 

 که بود و کجا بود
و چه شد که شد و افتاد

برام سواله .../

چرا من تو قطع ارتباطاتم تو دنیای مجازی نسبت به دنیای واقعی حساس ترم ؟ 

چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا ؟ 

همیشه برام سواله  

همیشه  

و چقدم سختره کنار اومدن با اولی

 

ای جان ن ن ن ن   من  .../

من اگه بودم این پستو نمی خوندم .../

نگفتم افشین جان .. نگفتم .. 

آدم بده ی این قصه شدم من   

به حافظ منظورم به فالشه .. به شعراش و تفسیراشه .. می خوام اعتقاد نداشته باشما  

چون اگه اعتقاد داشته باشی بهت می گن خرافه پرست ..  

ما خدای به اون عظمتو می پرستیم .. ملت کلی دستمون می ندازند  

به خدا اعتقاد داریم ملت بهمون می گن گاگول ... 

حالا فک کن بشیم طرفدار شعرای حافظ که دیگه حتما بهمون می گن حافظ پرست  

یه روز وقتی حافظو باز کردم برام شعری اومد که معنیش می شد این : 

تو چنان به مانند مرواریدی در صدف که اطرافیانت به ثمره ی کیمای وجودت دیر پی می برند  

اون موقع ها نوجون بودم .. و می گفتم .. نه بابا این طوریام که می گی نیس  

ولی حالا که روز به روز از عمرم می گذره .. چیزایی از خودم می بینم که خودم در حیرتم  

و این نشانه ی وجود روح خداوندی در منه نه چیزی دیگه ای  

من از کوچیکی این طوری بزرگ شدم که از خودم بزنم تا دوروبریام در آرامش خیال به سر ببرن  

من همیشه حتی وقتی حق با من هم بوده از حقم گذشتم  

ناراحت نیستم ... ولی گاهی اوقات جنبه شو از دس می دم و در من کمرنگ میشه  

چون طاقتم تموم میشه ... گاهی اوقات واقعا نمی کشم  

همیشه همین طور بوده .. تو دنیای واقعی هم همیشه توسط اطرافیان بابت چیزایی که خدا گفته و من در پی اجراشونم مذمت شدم .. مسخره شدم  

از همون کوچیکیام .. از همون موقع که ۷ / ۸ سالم بیشتر نبود  

یادمه اون موقع ها تو دوره ی ما مقنعه ی چونه دار رسم بود ... مامانم موهامو قارچی زده بودو چون موهام خیلی ریز کوتاه شده بود از جلوی مقنعه می زد بیرون ..عکسشو دارم .. چقد بچه بودم ..خیلی بچه نمی دونم چرا فک می کردم چون مقنعه ش چونه داره باید چونه شو بذارم و همیشه نرگس بات این مساله کلی مسخره م می کرد  

آخه چرا باید تو هفت سالگی فکر این می بودم که که من یه دختر بچه م ونباید بچگی کنم  .. یا شیطون باشم برعکس دخترای الان  

چرا با پسرای کلاسمون تو اون سن زیاد حرف نمی زدمو پیش خودم می گفتم که نه اونا پسرنو من دختر .. نباید هم بازیشون شد  / نباید سربه سرشون گذاشت / زشته برای یه دختر قباحت داره با یه پسر گه هیچ ربطی بهت نداره ..با ربط بشی  

تو اون سن چرا اینا برام مهم بود ؟

من همه چیو خب یادمه .. 

 ولی همونایی که منو دس مینداختن تو اون سن کمم کجان که بیان ببینمن  

کجان که بیان که بیان الان منو ببینن ؟ 

 

من به درک اون چیزی که باید وجود خدا می رسید .../  رسیدم  

اگه منو سر همین خیابون پیام  به دارم بکشن .. من مرغم یه پا داره و دیدم باید اون چیزی رو که از خدا می دیدم  

من حاضرم برم انتهای خیابون پیام به اون تیرک چراغ برق تکه بدمو .. همشون بیان آشغالای گندیشون بهم پرت کنن .. حاضرم پای همون تیرک چالم کننو تموم سنگاشونو بهم پرت کنن  

اگه راحت میشن .. اگه آسوده خاطر میشن

تموم اونایی که منو چش ندارن ببیند .. تموم اونایی که بهم حسادت می کنند  

تموم اون کسایی که منو به خاطر اعتقاداتم ملامت می کنند  

 تموم اون کسایی منو  رو به خاطر احساسات جز آدم نمی دونند  

تموم اون آدمایی که بهت شک دارنو فکر می کنند تو اهل کلکی  

تموم اون آدمایی که از دختر بودن و از توانایی هات چیزی نفهمیدن و درکت نکردند  

افشین به جون خودت قسم من یاد گرفتم .. یاد گرفتم که دیگرانو حتی اگه دوسم نداشتن ../ دوسشون داشته باشم  

افشین تو می دونی تو وجود من دوست داشتن نهادینه شده  

تو اینو هم می دونی اگه بفهمم حضور من دوروبر یه کسی اذیتش می کنه بی سرو صدا می ذارم میرم  ... بدون اینکه حتی بویی ببره  

دیری نخواهد کشید که بیرون خواهم کشید  

 

 پ ن :

حالم بد بود .. 

در واقع یه چیزی رو یه جایی دیدم .. بازتابش شد این پست  

هیچ موضوع شخصی تو دنیای واقعی نیست

صبحونه ی دبش .../

الان شدیدا هوس لوبیا هو قارچ کردم ... 

کنسروش تو یخچالمون بود .. برم ببینم این چن روز که نبودم هنوز سر جاشه یا رفته تو شکمه داداشم  

وای چه حالی می ده اگه مونده باشه  

یعنی هست  ؟؟

خدایاااااااااااا  ...

الان می خوام برم ببینم هس یا نه  ؟

دعا کنید که باشه ...  وای ی ی ی ی ی ی ی ی    

هس هس ... رفتم دیدم هس ... وای چه صبحونه ای بخورم امروز  

تازه ریحونم بود