قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

هیس . . .

هیس . . .

شاید کسی این زیر خوابیده

فریاد هم کنی

لیلی، لیلی است . . .

مجنون ، . . . تنها !






یادش به خیر ۱

داشتم آلبوم عکسمو می دیدم چشم به عکس یه سری از بچه ها افتاد گفتم یه خاطره براتون بگم

یه بار سوم دبیرستان بودم . . . زنگ ورزش بود

زیر توپ والیبال شوت کردم رفت طبقه ی دوم تو یکی از کلاسا

بعد بگید چی شد ؟

هیچی نصف بچه ها از ترس وسط کلاس ریاضی زدن بیرون با کلی جیغو ویغ 

بعد که اون بچه ها ریختن بیرون و کلی سرو صدا کردن بقیه کلاس ها هم فک کردن زلزله اومده اونام اومدن بیرون

باورتون نمیشه بعد چن دقیقه دیدم کلی دانش آموز از در ورودی دارن می ریزن بیرون

اون روز قضیه رو از بچه های اون کلاس پرسیده بودم و کلی خندیدم

ولی اون روز هیچکی نفهمید اونی که توپو شوت کرد من بودم

یعنی اون روز کلی معلم ورزشمون مواخذه شده بود 

البت حقش بود . . . یه بار ازش هر چی خواهش کرده بودم که بذاره تو تیم بسکتبال بازی کنم برا چن دقیقه می گفت نه تو رشته ی ورزشیت والیباله و کلی واسم کلاس اومده بود

در حالی که من بسکتبال هم بلد بودم



بستنی مخصوص ، ذرت مکزیکی ، سمبوسه . . .

دیروز رفتیم ( من ، الی ،آنایی ( خواهر الی )  / رفتیم تِلکا ( یه کافی شاپ ) وتولد الی رو جشن گرفتیم


کلی چیز خوردیم / سه تا بستنی مخصوص به حساب الی که بستنی مخصوصش فوق العاده بود جای شما خالی و سه تا ذرت مکزیکی به حساب من و سه تا سمبوسه به حساب آنایی

شکمو هم خودتونید . . .

هیچ کدوممون ناهار نخورده بودیم واسه خاطر همون تونستیم دلی از ازا در بیاریم

خیلی خوب بود

دیروز من خیلی حرف زدم . . . یعنی آنایی خیلی علاقه مند بود صحبت های منو بشنوه

از همه چیز گفتیم

اولش رفته بودیم پارک کولائیان و بعدش رفتیم تِلکا 

بستنی مخصوصش حرف نداشت

توش همه چی داشت

چن نوع ژله با طعم های متفاوت تو سطح زیرینش بعد وسطش کلی خامه و بالاشم چهار تا دایره بستنی با طعم طالبی / توت فرنگی / زعفرونی / تمشک / بعد سطح بالای شم موز و کاکائو داشت دلتون آب شده می دونم

ذرت مکزیکی شم کلی توش قارچ داشت و تند بود ( خیلی حال داده بود )

ولی چشتون روز بد نبینه . . .

اومدم خونه . . . انقد خسته بودم کلا شام نخورده خوابیدم . . . یعنی با درد فجیع معده بلند شدم

حالا ساعت چن بود ۳۰ : ۲۲

کلا من تموم روزو همون بستنیه و سمبوسه و همون ذرت مکزیکیه رو خورده بودم دیگه

حالا نمی دونم از گشنگی درد می کرد یا از چیز دیگه . . .

لا السابقون الدرد المعده ( ترجمعه ی فارسی : عمرا درد معده نگرفته بودم که اونم دچار شدیم )

هیچی دیگه بلند شدم ساعت ۱۱ شب رفتیم مطبخو دلی از ازا ی ماکارونی در آوردیم ( در واقع فقط ۵ چنگال )

بعدش اومدیم باز دوباره رو تخت ولو شدیم . . .

معدم خوب شده بوده بود . . . سر درد هم خوب شده بود

نگو برا گشنگی بود


نا مربوط نوشت :

بچه ها سیستمم رو خدا آزاد کرد / باورتون میشه


برگشت نوشت :

بچه ها راستی علی داداش برگشت ولی آرش داداش و پیمان داداش لاکچه نه



خبر نوشت:


طبق خبر های رسیده هماهنگی  توسط ساره انجام گرفته برای رفتن گروهی به نمایشگاه کتاب 

که این امر با نرفتن ساره با آن گروه به نمایشگاه به سر انجام رسید

در واقع حوصله نداشتم برم نمایشگاه کتاب


بچه ها من خیلی دوستون دارم




دلم . . .






دلم تنگ شده براش

کفش . . .

دیروز بالاخره برا مادر عزیز تر از جان از ظن خودم کفش خریدم ..

مامانم که خوشش اومده

حالا شاید عکسشو گذاشتم


وای یکی مدد برسونه

گیج شدم امسال

هنوز هیچی نخریدم

نمی دونم چی بخرم

مادر . . .



قربونت برم مامانم 







مادر . . .


مادرم ،
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...



علی داداش



  علی ( دیوار )کجایی ؟؟؟ وبلاگت چی شده ؟؟

بگید باشه ؟

بچه ها من اجازه دارم از دنیای مجازی برم ؟

می خوام برم لطفا به خاطره ساره نه نگید

ببینید نمی خواستم بی احترامی کنم و یه دفعه ببندم برم

کلا سیستم ندارم و دیگه هم نمی تونم بیام

و اینکه از دنیای مجازی خاطره ی خوبی هم ندارم بیشتر واسه همون

هر  کی بگه نه خیلی لوسه

ببینید بهتون سر می زنم ولی وبلاگ دیگه نه

حوصله ی وبر بازی ندارم 

بعد یه موضوع دیگه ای هم که هست نمی تونم بهتون سر بزنم تا یه مدت به خاطر همین هی شرمنده شما ها میشم 

بعضی دوستامم دارن می رن ...مثلا علی داداش و آرش و پیمان رفتن

بعد من دیگه نمی تونم تحمل کنم بقیه تونم برید

ترجیح می دم خودم نباشم

ولی قول می دم هر وقت به نت دسترسی پیدا کرم براتون نظر بذارم

خب ؟

بگید باشه ....باشه ؟