قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

بی غیرت ها . . .

یه پدر صَگی شماره ی منو به یکی داده

طرف واسم اسمس زده می گه مایلید ما رو برای تبلیغات فلان خر تو ریاصت جمحوری همراهی کنید

خیلی خوشم میاد از این کارا

مگه اینکه دستم به اون پدر صوخته ای که شماره ی منو داده برا این کار نرسه

مردم چه بی ناموصی هستن خدایی

فقط بفهمم کی شماره ی منو داده . . . من می دونمو اون

شکر آب ...

امروز بعد سمینار . . . تو آمفی تئاتر یه چن دقیقه منتظر موندم که رفقا برن تا من با رضا یه چن دقیقه ای بگپم ...رفقا هی منو صدا کردن و هی منتظر موندن و انقد گیر دادن که مجبور شدم برم ..

بعد رفقا رفتن برا تجدید وضو ..منم که وضو داشتم دیگه نرفتم و موندم تو سالن

حاتمه هم فضولیش گل کرده بود و با اونا نرفت و موند پیشم ..دیدم رضا از آمفی تئاتر اومد و داره با رفقاش و بچه های گروه میره سمت نماز خونه

صداش کردم و گفتم می تونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ..اون بیچارره هم کلی استقبال کردو روی خوش نشون داد ..

این حاتمه ی مزاحم و فضول حالا از فضولیش وقتی اومد وایستاد کنار ما به جای اینکه مثه بچه ی آدم وایسته تا من حرفام رو بگم مثه یه بی تربیت هی می پرید وسط حرفم ..

در کل اون عفریطه یا افریته باعث شد چیزی که من می خواستم خصوصی بهش بگم همه فهمیدن ...

واقعا برای اطرافیانم متاسفم ..

دوس دارم چن تا فحش آبدار بدم ..حیف که نمی شه و این جا خونواده رد می شه

منظورم خونواده ی نامرئیه :)

من که دیگه الان هیچکیو ندارم ..تنها شدم دیگه ..رفیقام همه رو گذاشتم جایی و اومدم خودم اینجا تو کنج دارم برا خودم می نویسم

هیچی دیگه رضا هیچ رقمه قبول نکرد که تو تیم بمونه و گفت تو کتش نمی ره که سرپرستش بی دلیل و بی منطق بهش انگ دور زدن بزنه ...

سرپرستمون آقای ابوالقاسم زاده و این رضا از دو تا برادر هم بهم نزدیک تر بودن ولی اینکه یه دفعه چی شد که این طوری میونه شون شکر آب شد خدا عالمه . . . 

بهش گفتم که باید انعطاف پذیر تر باشه و این سری مشکلات ممکنه و حتی حتم به یقین تو هر سیستمی پیش میاد مخصوصا تو ایران که اپیدمی تر از اپیدمیه

ولی رضا انگاری تجربه شکمه و یا شاید هم مغرور باشه

نمی دونم ..در هر صورت بهش گفتم بهتر بیشتر فکر کنه

البته یه جورایی واقعا حق هم داره

من چادری . . .

انقد این روزا ناراحتم که حد نداره

سمت چپ سینه مم خیلی گاهی اوقات درد می کنه

نمی دونم باید چطوری از این احوالات  در بیارم

خیلی سر در گمم



نا مربوط نوشت :


یادم نمی ره یکی از مخاطبای بلاگم رو که وقتی فهمید من چادر می ذارم کلا دیگه به بلاگم خیلی کم می اومد

واقعا گاهی اوقات ماها باید بیشتر تاوان بدیم

بمون رضا خو ... آخه چقد بچه بازی !

رضا احتمالا از گروه می خواد بره

فردا همه ی گروه یه سمینار دعوتیم

نمی دونم باهاش حرف بزنم برا موندن یا نزنم ...

موندم چیکار کنم

رضا بچه ی خوبی بود ..ولی یهویی چی شد که می خواد بره خودمم نمی دونم

نیروی آماده به کار قدری بود رضا

نمی دونم چشونه این بچه ها

کاش بمونه

اندر احوالات ما :)

اومدیم ارشد قبول شدیم کارمون در اومده

کلی کتاب

دو سه تا مقاله لاتین

مثلا تازه اول کاریم

یه استاد داریم که خلو چله و با جنس ذکور بونش اداهو ادتوار یا ادطوار زنونه داره

من که باهاش مشکلی ندارم ولی نمی دونم چرا تموم دانشجوهای دانشگاه ازش بد می گن

این آقا کمتر دانشجویی از دستش در می ره وتقریبا درصد پاس نکردن کلاس های این آقا 80 درصده ..

فک کن نمره ی شش و یا حتی سه رو نهایی کرده

این ترم یه مقاله و دو تا کتاب یه دونهش تئوری یه دونش حل مسائل و یه کنفراس

تموم این کارا رو باید انجام بدیم تا تو کلاسش نمره بیاریم

حالا انجام می دیم هر جور که هست ...ولی مساله اینه که بعضی ها از ترم قبل تموم این کارو کردن ولی با نمرهی 6 و 3 نهایی شون کرده


این ترم 12 واحد دارم ..خدا به خیر بگذرونه کلا


چقدر شکستم . . .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اینا فاش کردن اوامر سری نیست . . . اینا درده

تموم چیزایی که تو این پست دارم میریزم رو داریه

به خاطر حرف شخصی بود که امروز زد ..

یه آقایی 6 / 7 سال بزرگ تر از من

مایل بودید بخونید :

جونم تو استارت براتون بگه که ..رئیس انجمن خانه ی کار و کارگر استان که یه شخص چپیه یه موسسه ای راه انداخته به اسم خانه ی کارو کارگر ...این موسسه تا اون جایی که من خبر دارم تو دو سه چهار تا استان کشور موجوده ..و به جای کمک به قشر کارگر ..همش دارم مخ زنی ثیاثی می کنه . . . من نمی دونم چرا احساس می کنم این انجمن انگاری ک. . مونیستیه 

اینا شدیدا دم از خدا پیغمبرو دینو امام می زنن و حمایت از قشر کارگری ..ولی یَک خدا نشناس حق ملت خورین که نگو

گیلان ، مازندران ،تهران ، ... 

این آقا برای رای آوردن محجوب تو نمایندگی مجلس تهرون که حامی موسسه ی این آقان و از افکار ایشون حمایت می کنن کلی آدم داره جمع می کنه از تو استان ما که برن تهرون برا این آقا رای بِدن

هر چن که پیش بینی حتم به یقین بر اینکه امسال محجوب رای نمیاره ..

اینو گفتم که علل الحساب بدونید تو مملکت چه خبره ..

و اینکه قضئیه ی امروز

تو شهر ما یه چهار نفری هستن که رو بورسن و دارن خیلی تلاش می کنن برا رای آوردن

یه آقایی به همین آقایی که از من بزرگ تر بود امروز گفت قراره به کی رای بدی و از این حرفا ...

این آقا گفتن فلانی ..بعد طرف بدون اینکه هیچی بگه خوده همین آقایی که از من بزرگ تره شروع کرد به توجیه ..که آره به این فلانی که من دارم رای می دم کلی مدیریت حالیشه و تجربه داره و امام خمینی تو فلان سال این آقا رو فرماندار شهر کردن و تاییدشون کردن و از این خزئبلات که هیچ کدومش بعده تحقیقات من صحت نداشت و فقط و فقط برای تبلیغات بود ..و اینکه این آقای فرماندار سابق هر چن که آدم پاکیه ولی فقط 5 سال کار اجرایی کرده و تو پنج سال هم هیچ کاری نکرده ( این که می گفت کاری نکرده چرا یه کارایی کرده بود ولی مثه این که به اندازه ی دس داشتن نماینده ی انتخابی این آقا تو اختلاس به چشم نمی اومد ) و اینکه این جوریو اون جوری . . .


اصلا انتظار نداشتم این جور استنادات و دلایل بی مورد و چرتو پرت رو از دهن این طرف بشنوم ..چرا که اصلا منطقی نبود و ازش بعید می دونستم ولی اشتباه فک می کدم ..باید می دونستم کوته فکره

همین نماینده ای که این آقا قبولش داره و پارسال نماینده ی ما بوده تو اختلاس 3 هزار میلیاردی دس داشته و یه آدم فوق العاده کلاشیه ...

بعد این آقا از مدیریتش دم می زنه ...( احتمالا منظورش همون مدیریت پولایی هست که طرف از رئیس جمهور وقت گرفته برا تبلیغات همون رئیس جمهور )

این از مملکت ما ...

برید رای بدید ..حتی اگه سفید باشه

حی اگه توی برگه ی رایتون بنویسید سگ برادر شغال ..ولی پای صندوق برید .. جدی می گم

به خدا این انگیلیسی ها و اِمریکایی ها از داخلی های خودمون کثیف ترن هر چن که داخلی های خودمون جیره خور اونان

پای صندوق نرفتنمون هم یه نوع اشتباهست ..می دونی چرا دوست عزیز ..به خاطر اینکه ما این جوری سیاست خودمون رو نشون نمی دیم ..بلکم اگه نریم همین جیره خورای انگلیسی فک می کنن ما نسبت به وطنمون بی تفاوت شدیم و بخور بخور تیلیاردی راه می دازن و میلیاردی رو می ذارن کنار


امروز تو دانشگاهمون شنیدم تو دانشگاه  ما هر دانشجویی رای نده ...دانشجوی ثیاثی شناخته می شه و قرار توسط حراست دانشگاهمون استعلام شه ( شاید شایعه باشه حتم به یقین )

هیچی دیگه ..اینا رو گفتم که بگم تو استانمون چه خبره

خسته ی همتون ____ ساره 



بی ربط نوشت :

نمی دونم چرا دوس دارم دو نفر باشن و نمی دونم چرا همیشه فک می کنم اون دو نفر یه نفرن

و نمی دونم چرا انقد هنوز هم که هنوزه برام عزیزن

واقعا چرا من هنوز همون حسی رو بهش دارم که مدت ها پیش داشتم حتی بدون اندازه ی کمی کاستی ..حتی عمیق تر هم شده

و این واقعا بده

من وقتی وابسته ی آدم ها باشم دوری اون ها منو داغون می کنه و غمگین . . .

هنوز راه حلی برای وابستگیم به آدم ها پیدا نکردم 


یه سوال :

اگه کسی بهتون دروغ بگه شما چه عکس العملی نشون می دید و چقدر براتون مهه

لطفا همه دوستانم بهم پاسخ بدن 

جواب شماها تو تصمیم گیری من خیلی کمک خواهد کرد ..


به نظرتون برم یه کیوی یه سیب و یه خیار بخورم ...

دارم می رم که بخورم

شمام بفرمایید :)


مخاطب های خاص :

دوست عزیز من خدا رو به خاطر تموم داشته ها و نداشته هام شکر می کنم

و هزاران هزار بار سپاس گزارشم که اونو دارم

شاید قضاوت نمی کردیم اگر تمام حقایق رو می دونستیم

فقط بدون همه درد دارن

منم مرفه بی درد نیستم عزیزم

خیلی مونده تا تو بزرگ شی و بفمی چی به چیه و دنیا چند چنده


خبر های این هفته . . .

اول اینکه گُلی به گوشه ی جماله همتون ..ما چاکریم


و اینکه خبر خاصی نیست :

  • شروع کلاس های ساره
  • اینکه تو تموم کلاس های ارشد تنها زن تو کلاس ، ساره س و بقیه همشون مذکَرن و ساره بسیار و بسیار  و بیش از پیش تو چشمه (همش این آقایون تموم سوالاتشون رو از ساره می پرسن ) ساره کلا احتمالا کارش در اومده 
  • اختصاص دادن وقت به مطالعات درسی برای رسیدن به ایده آل ها 
  • نیومدن همچنان بهروز فخار (خدا بگم چیکار نکنه این بشر بی معرفتو ___ یعنی تا این حد بی معرفت بود و من خبر نداشتم ..یعنی تا این حد )
  • غیب شدن ناگهانی فرداد ... که خیلی دلم براش تنگه ..کجایی داداشی ؟



کلا چیزی یادم نمیاد ..فقط بگم که حالم خوبه ..همتونو دوس دارم و به یاده همتون هستم و اینکه اگه کم بودم  . .  و نتونستم از خجالتتون در بیام چون مشغله م بیش از پیش شده



بچه ها یه چیز بگم ..من دو شب پیش یکی از خال های موم که تو وسط سرم بود سفید شده

اصلا تو خونواده می ما سابقه نداره مو انقد زود رو به سفیدی بیاره ..من که خیلی جوونم بابا ...

خیلی دلم سوخت ..احساس کردم حتما و یقینا برای کار و فعالیت زیادی که دارم و مخصوصا برای ازدیاد مشغله ی ذهنیم ..  :(

بچه ها راستی عید نزدیکه هاااااااااادستی به سرو روتون کشیدید ؟

انقده جنسا گرون شده حد نداره ...تو این شهر خراب شده ی من یه مانتوی بدرد نخور 100000 تومن ..اصلا نمیشه پا گذاشت تو این مغازه های فرهنگو قارن ..

من فک کنم با این حساب بازار باید خریدامو بذارم بعده عید

حالا مهیار بر گشتن می فرمایین مگه میشه چیزی نخری ..مثلا تازه عروسی ها ..تو رو خدا ببینید تو این گرونی چه فرمایشی دارن ؟

حالا خوبه من لباس دارم ..هیچی دیگه کی حریف سرور جان می شه ...

حالا گفتن اگه دوس داری می تونی بیای تهرون بریم برات خرید ..(حالا من خیلی وقت دارم )

الهی قربونش برم کلا از شیک پوش بودن بنده مستفیض یا مستفیذ یا مستفیظ می شن ..تقصیر منه دیگه اگه لباس ها تو تنم زار می زد و بهم نمی اومد و خوش تیپم نمی کرد شاید کمتر ایشون رغبت داشتن برا ...

خوش ت ..بودن این مکافات رو هم داره

بد بختی اینکه من هر چی بپوشم کلی از این رو به اون رو می شم با اون قیافه م

من موندم آخه مهیار عاشق چی شد ..؟ ای بابا

برگشتم می گم مهیار جان من . . .  شما هر چی دوس داری خودت بخر من می پوشم ..برگشتن کلی زبون می ریزن می گن نه دیگه ..بدبختی اینکه من عاشق سلیقه ی خودتم ..

یعنی من کشته مرده ی این مدل مخ زنیه  مهیارم 

واقعا شما مردا اصلا بشری نمونه اید خدا وکیلی ..اصلا من موندم تو احوالاتتون

اصلا انگاری خدا موقع خلق شما احتمالا به خودش آفرین گفته

موافقید جنس محترم ذکورین ؟

موافقید ؟ معلومه که موافقید ..کلا حرف همیشتونه چه چیزایی می پرسی تو ساره از این جنس ذکورای بلاگت




ضعیفه هم ضعیفه ی قدیم . . .

یادش به خیر ...اون اولا که ضعیفه بودیم البت الان هم هستیم ولی دیگه کسی از ابهت ضعیفه بودنمون حساب نمی بره

شوهرم نداشتیم ..برا خودمون برو بیایی داشتیم ..

کلی رفیق داشتیم که کلی خوشو خرم می اومدن می رفتن ..

حالا چی ؟ هیچی

هیشکی واسه عرائض ما تره هم خورد نمی کنه ..یه علی داداش داشتیم ..که همیشه بود و کلی آبدیت بود ..از وقتی اومده شهرمون نه تنها خیلی کم هست تازه اصلا ما رو آدم حساب نمی کنهو هر چی می گیم بابا بیشتر بنویس نمی نویسه

یه داداش بهروز فخار ذلیل شده هم بود که کلی مرامو معرفت داشت ..اونم نمی دونم چه مرگش شده که هی رابه را غیبت صغراهو کبرا داره ..

حالا این بهروز فخار با اینسر کار علیه های  کبرا خانوم و صغرا خانوم چه سَّرو سری داره خدا عالم هستو خدا

هیچی دیگه جونم براتون بگه که ما یه رفیق داشتیم که تو خیابون قارن شهرمون یه چشم پزشکی داشت ..

خودش می گفت وقتی مجرد بوده کُرور کُرور مریض داشته ..ولی از وقتی ازدواج کرده تو مطبش پرنده که چه عرض کنیم حتی چرنده هو خزندهو گزنده هم پر نمی زد

خودش احتمالا می داده که نود درصد اون مریضا یا خواستگاراش بودن یا پدرو مادرو خواهرو برادر خواستگاراش (این داستان فقط جهت مزاح بود و مزاح نه چیز دیگری و از هیچ ارزش قانونی بر خوردار نیست )


خبر های رسیده از این هفته ...

  • رفتن به آبفای استان برای نشون دادن کار هام که ببینم دوس دارن باهام همکاری کن یا نه ؟! که در قبل کار ها و پروژه هایی که بهم می سپرن و بهشون تحویل می دم در قبلش مبلغی دریافت می کنم یا نه ؟که معاون مربوطه از صبح علل الطلوع شنبه مورخ 29 / 10 / 1390 جلسه تشریف داشتند ..تا امروز که سه شنبه بود همچنان در جلسه و ماموریت به سر می برند ..نامبرده علل حاضر خیلی باید فعال و مردم خواه باشن که انقدر در تلاشند
  • حضور در جلسه ای جهت پیش برد کار های گروه ..که دو نفر از افراد گروه به فعال ترین عضور گروه نامبرده ساره آریا منش حمله ور شده و با گفتار هایشان 2 ساعت تمام ساره آریا منش را مستفیظ یا مستفیذ یا مستفیض نمودند ..و سرپرست گروه  از این حمله و روزی خون ( منظور همان شبیحخون ولی در روز ) ذوق مرگ می شدند و در تمام عمر 35 سالیشان این چنین بمباران روحیه نشده بودند 
  • ساره آریا منش طی آن حمله ی انطحاری یا انتحاری دچار درد سمت چپ کتف، دست و قلب شده است ولی در حال حاضر با همراهی خداوند منانو دعای کائنات  در بهبودی به سر می برد
  • شروع نشدن کلاس های ارشد ساره آریا منش
  • قدم زدن ساره آریا منش در بمباران دانه های برف شهرشان مورخ 2 / 11 / 1390 و لذت بردن وافر از این پیاده روی ( عالی بود ...دلتون آب ..تنهایی رفتم کلی قدم زدم و با پاهام سنگ ریزه شوت کردم )


دیگه همین دیگه . . .

و دیگه این که دلتون آب من بلاگمو گرد گیری کردم ..انقد ساره تمیزه که برا گرد گیری عید ، بلاگش زیاد کاری نداشت ..عرض ده دقیقه همه چیو راسو ریس کرد ..دلتون بسوزه ) ببینید بلاگم چه برق افتاده ...

و اینکه خسته ی همتون __ ساره

( تمام این شعار ها مخاطب خاص داردو مخاطبشان افراد حاضر در جلسه ی روز دوشنبه مورخ 1 / 11 / 1390 )

و اینکه مرگ بر حس.ادت 

م>رگ بر تُهم.ت

م.رگ بر فت_نه

م.رگ بر سفسته یا صفصته

م.رگ بر خود باختگی

م.رگ بر ریا کاران

م.رگ بر نا ع.دالتی

م.رگ بر د.روغ و فری.ب ک.اری



بعدا نوشت ( ساعت 23 : 10 شب چهار شنبه ) :

شدیدا دلم انار می خواد ..من الان چیکار کنم

مهیار کجایی که سارا ت انار می خواد