قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

قُلنج های مغز یک ضعیفه

به قول دکتر بوق ورود افراد گَنده دماغ ممنون ( شما بخون متلقا ممنوع)

گفت برو ..و من اومدم

این روزا ها صدقه سری بارونو پاییزو .. امثالهم  

دمو بازدم هایم صدا دار شده است  

   

رفتنی نوشت :

 امروزم دَکم کرد گفت برو ..  

بهش گفتم برم پنج شنبه میام ..  ( لبش برگشت ) 

این روز ها حتی برای حمالی هم دَکت می کنن  

دَک کردن جز قوانین اجمالی تصویب شده ی اداره های امروز است

زر نزن ساره .../

پلورالیسم بودن چقد بده .. فرقی نمی کنه از هر نوعش که باشی  

میشی شبیه آدمای بی بخار  

و بی بخار بودن چه بده  

آدم باید تو پاییز تو این سرمای وانفسا .. 

تو این بارونو شرشرش ..بخار از دهنش بلند شه  

اوج بگیره ..هبوط شه  

این روزا من چه بی بخار شدم (پلورالیسم از مدل دومش )

من یه سقفم .../

برای گذروندن یه دوره برای ارتقا سطح مبحث مربوط به ح..رسی امروز رفتم دنبال کارای اداریش  

به مدیر عامل اون جا بابام سفارشمو کرد ... 

بعد کلی امضاهو نامه ی اداری .. رفتم شعبه ی شماره ی یکش تو استان ..  

خدای من تموم افراد دورو برم جنس ذکورن .. کلا محیط محیط مردونه س  

تازشم همه شون همسن بابام و بزرگتر حتی و به دور از لطافت  

امروز وقتی رفتم پیش یه مدیر آخریه که تایید بشم .. یه جوری بود .. کلا عصبانی بود انگار ..خیلی تلخ مجاز بود  

منم که سرتق .. هی سوال می پرسم ..  

الان من از فردا برم مشغول شم چطوری جرات کنم سوال های کاری رو ازش بپرسم ..  

خدایا یه مدد برسون ..  

کلا از وقتی امروز اومدم خونه با دیدن اون محیط دپرسم  

چقد کار کردن تو محیط مردونه زجر آوره تازه اونم جایی که بیستو خورده ای اندی بیشتر سال باهات اختلاف سنی داشته باشن  

نه می تونی غر بزنی نه می تونی از حقت دفاع کنی نه می تونی سوال کنی  

خدایا آخر عاقبت ما رو به خیر کن  

همون زن باید بمونه خونه کهنه شو بشوره .. والا  ( البته این جز وظایف زن نیستا .. زن می تونه در قبله کارای خونه از این مرده خیره سر به اسم شووووووووووووهر جیرهو مواجب دریافت کنه )

آخه محیطه بیرون  رو چه به این اثنا

بدبختی پسرای الانم که هر چی می رن خواستگاری شرطشون کارمند بودن زنشون .. 

ایش ... مگه زنا حمالن آخه .. !! وظیفه ی مرده که مخارجو تامین کنه ...والا   

بدبختی رشته ی منم که حتی تو سطوح بالاش بیشتر محیط مردونه می طلبه  

مامان جونم  

.. حالا اومدم خونه یکی تماس می گیره طلبکارانه می گه خانوم فلانی شما مگه قرار نبود امروز بیاین فلان شهر .. آخه مادرت خوب پدرت خوب .. وقتی من خودم هزار تا بد بختی دارم غلط می کنم چنین قراری بذارم .. 

خدا نکنه یه سری ها بفمن تو یه چیزایی بلدی یا کار راه اندازی حالا بیا درس کن .. کلا تو رودربایستی می مونی در حد لاس وگاس ... (لاس وگاسم بی کاواره م آرزوس  )

چقد یهویی سرم کلی شلوغ شد .. حالم داره بهم می خوره از این هم دردسر  

به قول  شمالی ها :

بیکاره اِسته یار پِدا وُنه ...کارِگرِسته کار  *  

کی میشه ما به انتهای هدفمون برسیم و توش به حق صاحب این زمان کمر راس کرده باشیم انشالله .. خدا می دونه  زندگی کردن تو دنیا خیلی سخته .. حداقل برای اونایی که می خوان مستقل باشن تو زندگی  

نه برای اونایی که دلو چشمشون به پوله هفت جدو آبادشونه هو .. نه به فکر تحصیلاتن .. نه کار و نه هیچ چیز دیگه ای ... 

ما که داریم مرد بار می آیم تو این خراب شده .. حالم داره بهم می خوره از میان مردم بودن  

زمونه داری جوری رقم می خوره که آدم ترجیح می ده تو کنج خونش منزوی بشه  

از بس که مردم ازت سواری می گیرنو پدرتو از هفت پشت می زنن در میارن .. مخصوصا تو شهرستان ما که کلهم زیراب زنن  

دوروبرم انقد هم دوره ای های حسود دارم که نمی دونم باید از دستشون به کجا پناه ببرم  

آدم اصلا هنگ می کنه وقتی این رفتا رو می بینه  

تو می خوای عدالت رو از سمت خودت برای همه برقرار کنی ولی همه می خوان تو رو فقط برای خودشون داشته باشن  

آخه بابا همون جورای که توی نوعی منو برای خودت می خوای خو یکی دیگه هم همین حسو در مورد من داره دیگه  

هر کسی برای من جایگاه خودش رو داره یا اصلا برای هر فردی  

خدایا من برای ماها قبل دنبال این انجمن علمی پژوهشی بودم نه الان که کلی کار سرم ریخته وقت سر خاروندن هم ندارم  

مامانی کجایی که دخترت داره از دس می ره  

بدبختی نمیشه انصراف هم داد .. از بس ما ایرونی ها تو رودربایستیو تعارف به سر می بریم  

دیگه انگیزه و قدرت روحی قبلو برای این کارا ندارم .. چون تکیه گاه ندارم  

من یه سقفم و سقفی که پایه نداشته باشه فرو می ریزه

 

لغتی نوشت : 

 بیکاره اِسته یار پِدا وُنه ...کارِگرِسته کار  *   

برای یه آدم بیکار همسر   پیدا میشه و برای یه کارگر همیشه کارگری و سختی  

منظور از بدو تولد و سرنوشتی که برای فرد رقم میخوره نیز هست

حرف نگفته با بارون .../

دیروز گفتیم بی خیال کار شخصی شیم  

بابام خطاب به پوریا :  ... کی می ری  دنبال مامانت ..  ؟؟

پوریا : ۲ هو پونزده دیقه راه می افتم  

من : منم میام  

بی خیال کارای شخصیم شدم و گفتم برم  بیرون شاید هوام عوض شد ..  

بابام رو کاناپه خوابش برد .. و منو پوریا رفتیم  

پوریا طبق معمول بهرام گذاشت ... و گفت ساره این همون شعریه که من همیشه از بعد گفتن سکوت تو .../  از بهرام می خونم  

بهرام هر جمله ای رو که می خوند پوریا برام بازش می کرد .. و منظور بهرامو برام تفسیر می کرد  

برای من نیازی برای این کار نبود .. ولی پوریا می خواست .. یه جورایی بگه که حرفایی که بهرام یا امثالهم می گن درسته ... 

بهش گفتم به درست یا نادرست بودن خونده های بهرامو شاهینو .. امثالهم  کاری ندارم  

من می گم .. زیاد گوش دادن به این شعر ها برای فرد انحراف ذهنی میاره ..  تو دله فرد غمو نهادینه می کنه ... انزوا میاره

پستم در مورد بهرام نیست... و سکوت .. و اینکه سکوت سرشار از حرفهای نگفته س  

مامانم با یکی دو تا از آشناها .. صبح جمعه ای خیال برشون داشت .. که برن جنگل های اطراف و با یه واسطه ای که از همون اطراف بود و به عنوان بلده راهشون بود ...  

برای چیدن کِندس* و وَلیک *  

پوریا وقتی دید علاقه ای به گوش دادن به بهرام ندارم .. آهنگ های قمیشی رو گذاشت ...  

آهنگ طلوع من .. طلوع من  .. دم غروب رفتنی م من  

با اون بارونوبرف پاکنو صدای موزونش رو شیشه های جلو .. و گرمای تو ماشین می چسبید  

رسیدیمو .. راهش ده کوره  بودو .. پوریا مجبور شد با فرمون دادن من ماشینو با شش فرمون برگردونه ... 

به مامانم زنگ زدیم  

مامان کجایی ؟ نرسیدی هنوز ؟  

باید منتظر می موندیم  

.. 

هایده داشت می خوند ... پوریا با یه دستش به شیشه ی ماشین تکیه داده بودو دس دیگه ش رو برف پاکنه ماشین بود  

دونه های ریز بارون .. با یه قوتو جون کمی روی شیشه ی ماشینو می پوشندن .... و  پوریا هر چن دقیقه یک بار پاکشون می کرد  

تو دلم گفتم .. پوریا بذار قطره های بارون رو شیشه بمون و سُرشون نده پایین .. من باهاشون حرف دارم .. 

ولی اینو فقط تو دلم گفتم...و به زبون نیاوردم  

 

عاشقی نوشت :  

مامانم کِندسایی که چیده بودی .. خیلی چسبید  

 

لغتی نوشت : 

کِندس * ازگیل صحرایی .. همون که شبای یلدا می خورینشون  

وَلیک * میوه های وحشی ریز سیاه رنگ که توشون قرمزه ...یه سری میوه ها ی ریز تر از آلبا لو و سفت تر ازشون

نصیحتات رو برای خودت نگهدار .../

۴۲۰ ــ برای من که تمام نهنگ هایم به ساحل زدند، از دریا نگو  ...

 

 

 از : محمد موسویان ـــ کوریون

توهم .../

سرمام حاد تر شده ... نفسم بالا نمیاد  

حالمم خیلی بده و تلویژن داره وضعیت سفید می ده.. کلا چیزی نمی ده فقط دره نشون می ده  و من اینجا پشت این رایانه ی یارانه .. با یه ویندوز داغون نشسته م  

دارم چه غلطی می کنم خودمم نمی دونم  

و تو فیلم دارن هی صلوات می فرستن .. احتمالا نوری / شهاب سنگی چیزی دیدن ...  

بارون از تهرون اومده اینجا ..  

با یه وضعیتی خفن ..  

هی می باره .. می باره  

فرقی هم نمی کنه بارون جان ببار ما که فردا می خوایم از یه فضای بسته بریم تو فضای بسته ی دیگه ای  

بارون جان هر چه دل تنگت می خواهد ببار  

به قول یه آقایی که استاد هم بود و هست و خاکستری هم بود و هست .. سفید هم بود و هست عینهو کفتر  کی می دونه بارون تو آبان یعنی چی ...  

گفتم آبان یاده اون روزی افتادم که از یه جایی که خودمم نمی دونم کجاس پریدم تو دنیا  

و گفتم اوووعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه .... اوووعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه  

ای تو روحم با اون گریه کردنم  

کاش به قول پشت یه وانتی که احتمالا وانت بود دنیا دنده عقب داشت  

به سلامتی همه ی دختر ها که یه روز مادر شن و دخمل خودشونو بگیرن تو بغلشون

تو بدون حالا .. ما پیشکش شایدم کشمش ../

همین که تو می دونی واسه هفت پشتمون بَسه  ...  

همون که گفتی ما نمی دونیم  

ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش  

 

  

 

توهم نوشت :

چقد دلم می خواد یه داداش تپل مپُلو اندازه ی اون پسره ۷ساله ای که تو تاکسی کنارم نشسته بود داشته باشم  

هی بغلش کنم ماچش کنم   

لپاشو گاز بزنم

سر به سرش بذارم  

اون هی این ور بره اون ور بره منو صدا کنه .. هی بیاد دورو برم سوال پیچم کنه  

موقعی که میام خونه بگه آبجی جونم برام چی خریدی ؟ 

کاش تابستونش بود منم تموم عصرای تابستونو به شیکمش بستنی می بستم  

هی رو نروش باشم بگم کدو تنبل من درستو خوندی ؟؟  

امروز چی داشتین ؟؟؟.. فردا چی دارین ؟؟ 

یعنی به مامانم بگم می تونه کاری بکنه  

آیکونی که زبونشو تا حلقش آورده بیرون 

 

جوجه ...

فردا با بچه ها می خوایم بریم سواد کوه  به صرف جوجه کباب به دست خودمون  

قراره من بزنم .. مهارت دارم شدید تو زدن جوجه  

طعم جوجه های من حرف نداره البته اگه گرم مجاز باشید  

اگه شانس داشتیم اسممونو می ذاشتن شانس الله نه ساره ../

همین الان یه فرمانده دیدم که با رفیقش از جلوم رد شد  

فک کن چه فکرایی که نکنن  

الان می رن می گن این دختره این جا چیکار می کرد  

 ( اصلا اینا خودشون این جا چیکار می کردن ؟؟)

ای تو روح هر چی افراطیه  

این چشای بابا قوری من چرا تو بَدوه ورود اینا رو ندید  

ای بمیرم من که کلا عادت دارم به دورو برم و آدما نگه نمی کنم  

بیا اینم از  گندی که امروز بالا آوردم   

  سوتی نوشت :

چقد رو دارم من به خدا  

هر کی جای من بود با این همه گنداهو سوتی هایی که داده بود می رفت اِمریکا پناهنده می شد 

اصلا مهم نیست اینا چه فکری می کنن  

در دهن مردم رو که نمیشه بست .. دور جون شما مردم و مخاطبای بلاگم  

عینهو گاله س همیشه بازه  

هیچ زری نزنید ../

* تو نمی تونی به کسی که گرفتار یه نفر شده بفهمونی که گرفتاریش چقدر مسخره می تونه باشه واون آدم هم نمی تونه به تو حالی کنه که چی رو داری از دست میدی
تو و اون آدم میشید یه جفت آدم زبون نفهم در برابر هم
پس بهتره هیچ کدومتون هیچ زری نزنین
سرتونو بندازین پایین و انگار که اصلن همو ندیدین رد شین
یکی از سینه ی دیفال
یکی توو برق ِ آفتاب *  
 
+( میشه آیا ؟)
 
 
این کامنت خاویاره تو بلاگ قوطی  
واقعا دس مریزاد ـــ عالی بود